هنوز مرگ لطفی برایم باورنکردنیه، برای من که محبوبترین موسیقی تکنوازی (البته تکنوازی در موسیقی سنتی ما به معنای یک ساز و تنبک مظلومه) لطفی بود باورش سخته که دیگه این قطعات بیشتر نمیشن و برای ابد به همینهایی که تا الان شنیدم محدود میشن.
یکی از کارهای مهم لطفی جا انداختن "برنامه" برای یک اثر (یا کنسرت) سنتی بود. برنامهای (بخاطر جا شدن در یک روی نوار شصت دقیقهای) نیم ساعته که از درآمد آغاز میشه با قطعات مختلف ساز و آواز و با یک تصنیف (و احتمالاً یک رنگ کوتاه) پایان مییابه. از زمان جشنهای هنر و فعال شدن لطفی در رادیو هر نوار مهمی در موسیقی سنتی این شکل رو داره (مگر در مورد سمفونیهای علیزاده که اساساً خوانندهای در کار نیست).
ولی مهمترین نوآوری لطفی در گروه چاووش بود. چاووش نشون داد که موسیقی سنتی علاوه بر اینکه برای زمانهای آرامش فکری مناسبه بلکه میتونه صدای انقلاب باشه. این بن بستیه که موسیقی کلاسیک اروپا نتونسته از اون رها بشه. موسیقی کلاسیک هیچ حرفی برای مسائل مدرن بشر از آغاز قرن بیستم نداره و مخصوصاً برانگیزاننده نیست. در اینجا منظور دو دقیقه از فلان سمفونی خاص معروف نیست بلکه حس القا شده پس از شنیدن یک سمفونی کامله. ولی مخصوصاً چاووش دو و شش (والبته سه که کار لطفی نبود) هیچ ربطی به تصور معمول از تأثیر موسیقی سنتی ندارن، بلکه با موسیقی شعر مؤثر در آواز و یک تصنیف حماسی در پایان بیش از هر چیز شورانگیزن اون هم نه شور عشقهای عهد بوق بلکه شور آرمانخواهیهای زمان ما.
البته اگرچه لطفی بختیار بود که در زمانهی انقلاب قرار گرفت تا چنین نوآوریهای بزرگی بکنه اما همین انقلاب آوارهاش کرد تا ذره ذره در آوارگی آب بشه. از سوز تکنوازیهای سالهای آوارگی آشکاره که چه آتشی شمع جانش رو آب میکنه. عمری در جنبش گذراند و در سالهای آخر بیش از هر زمانی بیقرار بود اما همین بیقراری شاید باعث شد تنها هنرمندی باشه که در غربت یکباره محو نشه.