دیروز همه ی اهالی گروه میرفتن پیک نیک. من خیلی دلتنگ میهن بودم تصمیم گرفتم برم خونه. رفتم سر راه خرید، یک بستنی هم خریدم. تا بستنی رو بخورم قدم زنان به یک مغازه ی ایرانی رسیدم. چیتوز طلایی داشت. خریدم، تا به دوچرخم برسم اصلاً انگار از این رو به اون رو شدم. رفتم پیک نیک و در جمع چیتوز رو زدیم و همه بسیار سرخوش شدن.
من روزی صد بار می آم اینو می خونم و باز سیر نمی شم بس که صمیمانه س خدا حافظت باشه پسر خوب
پاسخحذف