counter

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۸, شنبه

قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب: "حالا این کارا که شما می‌کنین به دردیم می‌خوره؟"

سال 1899 یه روز صبح پلانک از خواب بیدار شد دید آیفونش رو پاتختی نیس، از زنش پرسید اونم نمی‌دونست کجاس تو کیفشو نگاه کرد نبود تو جیب کتش هم نبود رو میز آشپزخونه هم نبود اومد از خدمتکار بپرسه آیفونشو ندیده که یادش افتاد نه خدمتکارش و نه هیچ خر دیگه‌ای نمی‌دونه آیفون چیه چون اصلاً آیفون اختراع نشده. پلانک هرچی با خودش کلنجار رفت دید خیلی به یه آیفون نیاز داره پس لازمه به عنوان فیزیکدان قدمی برای اختراع آیفون برداره. خوب که فکر کرد دید برای آیفون نیاز به ریزپردازنده هست و برای ریزپردازنده هم ترانزیستور و برای ترانزیستور نیاز به نظریه‌‌ی نیمه رسانا و برای نظریه‌ی نیمه رسانا نیاز به نظریه‌ی کوانتوم. در نتیجه سریع لباسشو پوشید رفت دانشگاه که زودتر به مطالعاتش روی تابش جسم سیاه برسه. هربار کسی از پلانک می‌پرسید این کارایی که می‌کنی به چه دردی می‌خوره پلانک پاسخ می‌داد برای ساخت آیفون و بخاطر این پاسخ حکیمانه جزو فرزانگان زمان شمرده می‌شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر