دارم میرم ایران. تنها نگرانیم بابامه یعنی نه که خودش نطقای غرایی که میکنه. کلاً بابام استاد نطق غرا کردنه و آدمی که نطق غرا میکنه از جواب شنیدن بدش میاد مثل همون آقایی که زوایای مختلف توطئه ی دژمن رو توضیح میده، خوب بدش میاد آخرش ازش بپرسی پس علک چرا اوینه، حرصش میگیره که ما ربطشو نمیفهمیم. بابامم همینطوره وقتی حرف میزنه فقط باید سرتو تکون بدی براش و من هم از سر تکون دادن بدم میاد. زوایای چی چی رو بابام روشن میکنه با نطقاش؟ ترس. بابام آدم ترسوییه در این حد که شبا در رو از پشت قفل میکنه. به نظر بابام یک نقطه ی کمینه ی ترس وجود داره که تو اونجا ترس از هر حالت دیگه ای کمتره. فقط مشکل اینجاس که این نقطه ی کمینه ی ترس به همه چی ربط داره. مثلاً میریم بقالی و یه یارو بغل خیابون وایساده با یه ریش عجیب غریب، بابام سریعاً احساس خطر میکنه که نکنه با این وضع عجیب ریش یارو نقطه ی کمینه ی ترس جابجا بشه پس فوری نطق در مذمت این ریش رو شروع میکنه، یارو که سوار تاکسی شده رفته پس کی باید کله تکون بده واسه نطق؟ خوب من.
حالا شما که نکشیدین نمیدونین چی میگم سروی میفهمه شاید هم برادرم که البته چند سال پیش از خونه ی ترس زده رفت، من اون موقع هنوز نمیفهمیدم اون هم داره اذیت میشه یا نه. فک کرده بودم اگه پنجهزار کیلومتر از خونه دورتر برم قضیه حل میشه ولی چند وقت پیش بابام گیر داد به عکس میرحسین تو فیسبوکم و یه نطق غرا کرد. من چی کار کردم؟ زدم پیجمو بستم براش که نبینه. حالا هم حوصله ندارم به نطقاش گوش بدم باید یه فکری بکنم باهاش خونه تنها نمونم وگرنه یه نطق رفته تو پاچم.
حالا شما که نکشیدین نمیدونین چی میگم سروی میفهمه شاید هم برادرم که البته چند سال پیش از خونه ی ترس زده رفت، من اون موقع هنوز نمیفهمیدم اون هم داره اذیت میشه یا نه. فک کرده بودم اگه پنجهزار کیلومتر از خونه دورتر برم قضیه حل میشه ولی چند وقت پیش بابام گیر داد به عکس میرحسین تو فیسبوکم و یه نطق غرا کرد. من چی کار کردم؟ زدم پیجمو بستم براش که نبینه. حالا هم حوصله ندارم به نطقاش گوش بدم باید یه فکری بکنم باهاش خونه تنها نمونم وگرنه یه نطق رفته تو پاچم.