counter

۱۳۹۲ خرداد ۴, شنبه

این سر که نشان سرپرستی است

اما مالیه‌ی ایران به واسطه‌ی قدرت دولت مثل همان ایامی که مستشاران مالی خارجی بودند به دست اشخاصی که هیچ اطلاع از امور مالی نداشتند مثل مرحوم نصرت‌الدوله و آقای سید حسن تقی‌زاده و اخلاف آنها اداره شد. دولت هرچه می‌گفت مردم اجباراً می‌شنیدند و دولت هرچه می‌خواست همان را عمل می‌کرد. به واسطه‌ی قدرت دولت توانستند این استفاده را بکنند که قرارداد دارسی در مجلس شورا بدون کمترین بحث و شور در یک جلسه به مدت سی و دوسال تمدید شود. برای قدرت دولت به وجود امنیت استدلال می‌کردند، اکنون هم همین‌طور استدلال می‌شود. یعنی می‌گویند مردم تشنه‌ی امنیتند و به واسطه‌ی وجود امنیت همه راضیند و می‌توانند به کار خود مشغول شوند. درصورتیکه امنیت فقط در طرق و شوارع بود، دزدان مسلح نمی‌توانستند دستبردی به مال عابرین و مسافران بزنند. در شهرها و در ادارات دولتی امنیت برای اشخاصی وجود داشت که می‌توانستند مسلط بر ضعفا باشند و دارای تمول سرشار و املاک بی‌شمار بشوند. امنیت به تمام معنی در مملکت نبود. چیزی که جایش بیش از هر چیز خالی بود و آن می‌تواند موجب ترقی و سعادت بشر باشد آزادیست که در مملکت ما وجود نداشت. وضعیت ناهنجار بعد از دیکتاتوری نتیجه‌ی امنیتی است که در آن دوره برقرار شده بود، من باب مثال می‌توانم عرض کنم که خود اعلیحضرت شاه فقید مالک پنج‌هزار و ششصد رقبه* بود که اعلان ثبتی هیچ‌یک از این رقبات در یک جریده دیده نشد ولی اوراق مالکیت تمام آنها از ثبت اسناد به اعلیحضرت داده شد. در اینجا بد نیست فرموده‌ی شیخ اجل سعدی علیه الرحمه را تکرار کنم که می‌فرماید: "به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد     زنند لشگریانش هزار مرغ به سیخ" هم‌چنین به این ضرب المثل عرب که می‌گوید الناس علی دین ملوکهم یا علی سلوک ملوکهم. خلاصه اینکه به استناد ایجاد امنیت در مملکت هرچه می‌خواستند می‌توانستند صورت دهند، کما اینکه برای بمباران خانه و دستگیری من هم عدم امنیت چهار روزه‌ی آخر مرداد ماه 1332 را بهانه قرار دادند و دولت را از بین بردند بعد هم گفتند که اگر این‌طور نمی‌شد مملکت رو به نیستی و زوال رفته بود.

از کتاب تقریرات مصدق در زندان، یادداشت‌های جلیل بزرگمهر با تصحیح ایرج افشار.
کتاب صوتی

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۸, شنبه

قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب: "حالا این کارا که شما می‌کنین به دردیم می‌خوره؟"

سال 1899 یه روز صبح پلانک از خواب بیدار شد دید آیفونش رو پاتختی نیس، از زنش پرسید اونم نمی‌دونست کجاس تو کیفشو نگاه کرد نبود تو جیب کتش هم نبود رو میز آشپزخونه هم نبود اومد از خدمتکار بپرسه آیفونشو ندیده که یادش افتاد نه خدمتکارش و نه هیچ خر دیگه‌ای نمی‌دونه آیفون چیه چون اصلاً آیفون اختراع نشده. پلانک هرچی با خودش کلنجار رفت دید خیلی به یه آیفون نیاز داره پس لازمه به عنوان فیزیکدان قدمی برای اختراع آیفون برداره. خوب که فکر کرد دید برای آیفون نیاز به ریزپردازنده هست و برای ریزپردازنده هم ترانزیستور و برای ترانزیستور نیاز به نظریه‌‌ی نیمه رسانا و برای نظریه‌ی نیمه رسانا نیاز به نظریه‌ی کوانتوم. در نتیجه سریع لباسشو پوشید رفت دانشگاه که زودتر به مطالعاتش روی تابش جسم سیاه برسه. هربار کسی از پلانک می‌پرسید این کارایی که می‌کنی به چه دردی می‌خوره پلانک پاسخ می‌داد برای ساخت آیفون و بخاطر این پاسخ حکیمانه جزو فرزانگان زمان شمرده می‌شد.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه

انتظامی

سال 88 همه مراسم تحلیف رو به عنوان کاتالوگ نفرت نگاه می‌کردن، ساده بود از هرکسی اینجا نشسته متنفریم. همون موقع یکی نوشت استبداد حکومتیه که کیانوش عیاری رو شرمنده‌ی مردم می‌کنه.

پی نوشت: البته در مورد شخصیت انتظامی بگم که موزه‌ی سینما پیش از این مدرسه‌ی شاهپور بوده و فارغ‌التحصیلان این مدرسه سالی یک‌بار در باغ فردوس دور هم جمع می‌شن ولی به امر آقای انتظامی از ورودشون به محوطه‌ی موزه جلوگیری می‌شه