counter

۱۳۹۳ تیر ۱۶, دوشنبه

دلخوشی‌های کوچک

آدم گاهی ناگزیره یک چیزهای بیریطی رو یک کمی یاد بگیره ولی بعد که بطور خیلی ناگهانی لازمه در یک جای بیربط دیگری ازشون استفاده کنه حس شیرین یک چشمی در میان کوران بهش دست میده.
هر پارسی زبانی به هر حال ناگزیره یک کمی شعر بلد باشه و در مدرسه هم کمی از وزن و قافیه میاموزه که هیچوقت فکر نمیکنه به دردی بخوره. اما یک رسمی در گروه پژوهشی کنونی ما هست که پس از هر دفاع دکترا یک ترانه‌ای خونده میشه که یک ترانه شناخته شده هست با این تفاوت که شعرش رو با جملات مربوط به دکتر جدید جایگزین کردن.
توی چند باری که برای نوشتن شعر جدید همکاری کردم شگفت زده شدم از اینکه همین کوره اطلاعات شعری در میان مردم (حالا مردم که میگم یعنی اعضای گروه پژوهشی خودمون رو نماینده مردم کشورشون گرفتم) دیگر نیست. مثلاً یک باری یکی عبارتی نوشته بود ولی آخر عبارت سکته داشت، براش توضیح دادم که قافیه درست نیست و برای قافیه سازی اول باید همه پسوند ها از واژه حذف بشه بعد اگر قافیه درست شد سکته هم درمان میشه. و البته طرف پاسخ قیافه‌‌ای گرفت مثل من اگر حافظ رو میدیدم! یکبار البته پیشنهادی دادم بعد دو تا آلمانی تصمیم گرفتن که این به اندازه یک گزاره منطقی دقیق نیست (البته گفتن بی‌معنی ولی منظورشون نادقیق بود) و بحث به شاعرانگی کشید و کوبیدن سر من به دیوار سخت فکر خالی از تخیل آلمانی.
هدف خودنمایی نیست که همونطور که گفتم خواننده متن اگر بیشتر از من از شعر سر در نیاره حتماً کمتر هم سر در نمیاره. فقط منظور این بود که حالا این کلاسهای ملال آور ادبیات شاید چیزکی هم به ما داده باشند.