counter

۱۳۹۱ شهریور ۲۳, پنجشنبه

آواز دهل شنیدن از دور خوشست

یارو با تقریب خوبی‌ شاگرد آخر دورشون بوده، شیمی‌ کاربردی هم خونده که کوانتوم نگیره (اون قدیما میشد این کارو کرد) حالا عکس کنفرانس سلوی رو تو فیسبوک گذشته زیرش نوشته دین ما به آدمهای تو این عکس کمتر از دین ما به پدرو مادرمون نیست!! حالا من موندم ایشون چقدر به پدر و مادرشون احساس دین می‌کنن.

۱۳۹۱ شهریور ۱۹, یکشنبه

غریبانه 6- ارواح دست دوم

رفتن از شهر آشنا به شهر و کشوری دیگر روح رو تغییر میده و زخم میزنه، آسیب نیست مثل پوست ضخیم و زخم خورده ی دست نجاری که داستانها داره از آشنایی با چوب و اره و نشانه ی مهارت در کاره. روح مهاجر هم کم کم زخم میخوره و این زخمها نشانه ی اینه که این آدم یک بار کنده شده. در ایران سه دوست هجرت کرده رو دیدم، دوستی ها همان دوستی ها و دوستان همان دوستان، فقط روانها صیقل روزگار خورده.
غربت حرف میاره، حتی کم حرفترین آدمها حراف میشن. آدمها حراف نمیشن، این واژه ها هستن که بیتابی میکنن، آدم به خودش میگه حرف زدن بسه ولی جملات بیرون میریزن. و این بد هم نیست در این سفر داستانها شنیدم از دوستان مهاجر از سرگذشت در کشورهایی که مردمش حتی نمیدانند حافظ کی بوده و قند پارسی برایشان شیرینی ندارد.








۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه

تهران هرچه بود با عمله های افغانیش، با هجوم بی خبر پاسدارهایش، با گرانی قیمت ها، با حسن آقایی که گذاشته بود و رفته بود، و با جنگ و بمباران و ناامنیش، وطن بود و هر لحظه و هر حادثه اش به آدم مربوط می شد، حتی دردها و گرفتاریهایش معنی داشت و غصه هایش قابل تقسیم بود و خوشبختی های نادرش اتفاقی همگانی به شمار میرفت و مرگ، هنوز هم تشریفات خودش را داشت و زندگی، هر قدر هم آشفته، باز در محدوده ی چیزهای آشنا شکل می گرفت. زندگی در وطن همراه با انتظار بود و امید، اینکه چیزها بهتر خواهد شد. زندگی در غربت مرور خاطره ها و سفر به گذشته بود و بس.
                                                                                                      داستان خدمتکار، خاطره های پراکنده- گلی ترقی