counter

۱۳۹۲ آبان ۱۹, یکشنبه

شیمی فمتو

روشهای طیف‌بینی ضربه-کاوش (pump-probe) یکی از روشهای مؤثر در مشاهدۀ پدیده‌های مختلف فیزیکی است. ایدۀ اصلی این روشها اینست که ابتدا به سازست اختلالی وارد کنیم و سپس واکنش سازست به اختلال را مشاهده کنیم. آگوست توپلر فیزیکدان آلمانی نخستین روش ضربه-کاوش را در سال 1243 خورشیدی برای عکس‌برداری از امواج اختراع کرد. مثال آشنا برای شیمی‌دانان، طیف‌بینی مغناطیسی هسته با استفاده از تبدیل فوریه است. در این روش ابتدا همۀ هسته‌ها برانگیخته می‌شوند و سپس سیر بازگشت حالت اسپینی هسته‌ها به حالت پایه مشاهده می‌شود.
برای مشاهده‌ی حرکت هسته‌ها در طول یک واکنش نیز می‌توان همین طیف‌بینی ضربه-کاوش را به کار برد. واکنش‌های تک ملکولی بهترین مثالها برای بررسی این روش هستند. نخست به تجزیه‌ی سیانید ید بپردازیم. با سه سطح انرژی الکترونی کار داریم:

نخستین تابش فوتون ملکول را از حالت پایه‌ی الکترونی به حالت اول برانگیخته می‌فرستد، اما حالت برانگیخته پیوندی نیست در نتیجه بسته‌ی موج بسوی راست نمودار سرازیر می‌شود. حالا با یک فوتون دوم می‌توان بسته‌ی موج را به سومین سطح الکترونی برانگیخت. اینکه چه فرکانسی با چه شدتی جذب شود بستگی به اختلاف زمانی ضربه و کاوش دارد. فقط اگر با تأخیر خیلی زیاد فوتون کاوش تابیده شود فرکانس مورد نیاز ثابت است. در نمودار بالایی شکل ب جذب فوتون کاوش در زمان بینهایت به نسبت تأخیر زمانی تابش آن رسم شده، جذب با گذشت زمان افزایش می‌یابد تا جایی که اختلاف زمانی ضربه و کاوش بینهایت شود یا به عبارت دیگر همه‌ی بسته‌ی موج به پایین سطح اول برانگیخته درغلطیده باشد، در این صورت جذب ثابت می‌شود چون با گذشت زمان اتفاق جدیدی نمی‌افتد. در نمودار پایینی شکل ب جذب فوتونی با تأخیر کمتر است. طبیعتاً اگر فوتون دیر تابانده شود بسته‌ی موج از این نقطه گذشته و جذب کم خواهد بود. پهنای باند پهنای بسته‌ی موج را تصویر می‌کند.
مثال دوم تجزیه‌ی نوری سدیم یدید است:

با یک فوتون سدیم یدید از حالت پایه‌ی یونی به حالت برانگیخته‌ی کووالانسی می‌رود، ید و سدیم خنثی هم که به هم نمی‌چسبند پس این حالت نمی‌تواند پیوندی باشد و بسته‌موج به سوی تجزیه پیش می‌رود. اما سدیم یک الکترون از ترکش برمی‌کشد و سبک روانه‌ی ید می‌کند، ید که به تیر بلا گرفتار شد به حکم جاذبه‌ی کولنی به سوی یون سدیم برمی‌گردد. نتیجه‌ی این فرایند برخورد دو سطح الکترونی است. اگر تقریب بورن اوپنهایمر درست بود همه‌ی بسته‌ی موج برمی‌گشت اما این تقریب درست در همین نقاط برخورد دیگر صدق نمی‌کند* پس در هربار برگشت بسته‌ی موج به نقطه‌ی برخورد ده درصد از بسته به سوی تجزیه ادامه می‌دهد. حالا برای کاوش چه فوتونی می‌توان استفاده کرد؟ قطعاً هر شیمیدانی خط د زرد مشهور سدیم را پیشنهاد می‌کند


در شکل می‌بینیم که جذب هر بار کمتره چون پیش از این بخشی از تابع موج به سوی نیستی رفته. اختلاف زمانی بین قله‌ها زمان یک رفت و برگشت بسته‌ی موج است.
* شکست تقریب بورن اوپنهایمر یکی از هیجان انگیزترین بخش‌های شیمی کوانتومی و فیزیک ملکولی است. اثر یان تلر معروفترین مثال از این دسته است.


۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه

مصلوبش کن

مسلمانان با مرگ پیامبرشون خیلی منطقی برخورد کردن، بالأخره آدم پیر می‌شه می‌میره دیگه. ولی چند سال بعد که به مسیحیان برخوردن تازه فهمیدن که مرگ با مرگ توفیر داره، یک شهادت دراماتیک پیشوای مذهبی البته برای خودش جان نداره ولی واسه امتش کلی نان داره. مسلمانان هم قانع شدن و با عمر شروع کردن.

۱۳۹۲ شهریور ۴, دوشنبه

آداب آلمانی 14: خون و آهن

البته همه شنیدیم که بیسمارک گفت: مسائل مهم زمان ما با بحث و رأی اکثریت حل نمی‌شوند بلکه با خون و آهن حل می‌شوند. اما بخش ناگفته‌ی سخنرانی زمینه‌ی اون بود، سخنرانی در مورد اتحاد ایالت‌های آلمانی بود و اینگونه آغاز می‌شد: از راه لیبرالیسم پروسی دورنمای آلمان دیده نمی‌شود (Nicht auf Preußens Liberalismus sieht Deutschland).
پس از کنار رفتن بیسمارک خود آلمانیان هم فراموش کردن که خون و آهن برای اتحاد آلمان تجویز شده بود، شصت سال برای استیلا بر اروپا جنگیدن و هرچه بیشتر جنگیدن شکست‌های بزرگتر خوردن و تازه اخیراً فهمیدن راه استیلا بر اروپا اقتصاده نه خون و آهن.

۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

دنیای غیرکلاسیک

در حکومت غیردموکراتیک ما نامزدهایی که از سخت‌ترین گزینش‌های حکومت رد شدن سر اساسی‌ترین مسائل نظرات کاملاً متفاوت دارن. در حکومت‌های دموکراتیک آنها که هرکسی می‌تونه نامزد بشه فرق نامزدها فرق کوکاکولا و پپسیه.

۱۳۹۲ تیر ۳۱, دوشنبه

گشت ارشاد

به نظر من این روی‌کرد که بگیم حجاب مسأله‌ی فرهنگیه پس برخورد پلیس جواب نمیده و باید برداشته بشه غلطه. خود من شخصاً فکر نمی‌کنم که با هیچ استدلالی راضی بشم تو هوای چهل درجه لباس اضافه بپوشم (اصلاً فکر می‌کنم مردان هم باید برای حق پوشیدن شلوارک اقدام کنن). وقتی می‌گیم باید کار فرهنگی کرد داریم طرفداران ترویج حجاب رو فریب می‌دیم تا دنبال برخورد پلیسی با ما نباشن. ما نمی‌تونیم گشت ارشاد رو جمع کنیم چون داریم دروغ می‌گیم میرحسین راست می‌گفت که گفت نظام باید به همین جوانان اعتماد کنه (بخونین بپذیرتشون) ما هم باید بایستیم و بگیم ما ارزش‌های شما رو قبول نداریم و وجود داریم و یک شبه هم بخار نمی‌شیم پس شما هم ناچارید زندگی در کنار ما بپذیرین.


۱۳۹۲ خرداد ۲۵, شنبه

و من صبح را دوست دارم

رفتین هفت تیر؟ شادی کردین؟
برای من هرروز شیخ میاد زیر پل هوایی پیاده میشه. من بهش میگم شیخ از حق ما نگذر شیخ دستاشو میبره بالا میگه چشم

۱۳۹۲ خرداد ۴, شنبه

این سر که نشان سرپرستی است

اما مالیه‌ی ایران به واسطه‌ی قدرت دولت مثل همان ایامی که مستشاران مالی خارجی بودند به دست اشخاصی که هیچ اطلاع از امور مالی نداشتند مثل مرحوم نصرت‌الدوله و آقای سید حسن تقی‌زاده و اخلاف آنها اداره شد. دولت هرچه می‌گفت مردم اجباراً می‌شنیدند و دولت هرچه می‌خواست همان را عمل می‌کرد. به واسطه‌ی قدرت دولت توانستند این استفاده را بکنند که قرارداد دارسی در مجلس شورا بدون کمترین بحث و شور در یک جلسه به مدت سی و دوسال تمدید شود. برای قدرت دولت به وجود امنیت استدلال می‌کردند، اکنون هم همین‌طور استدلال می‌شود. یعنی می‌گویند مردم تشنه‌ی امنیتند و به واسطه‌ی وجود امنیت همه راضیند و می‌توانند به کار خود مشغول شوند. درصورتیکه امنیت فقط در طرق و شوارع بود، دزدان مسلح نمی‌توانستند دستبردی به مال عابرین و مسافران بزنند. در شهرها و در ادارات دولتی امنیت برای اشخاصی وجود داشت که می‌توانستند مسلط بر ضعفا باشند و دارای تمول سرشار و املاک بی‌شمار بشوند. امنیت به تمام معنی در مملکت نبود. چیزی که جایش بیش از هر چیز خالی بود و آن می‌تواند موجب ترقی و سعادت بشر باشد آزادیست که در مملکت ما وجود نداشت. وضعیت ناهنجار بعد از دیکتاتوری نتیجه‌ی امنیتی است که در آن دوره برقرار شده بود، من باب مثال می‌توانم عرض کنم که خود اعلیحضرت شاه فقید مالک پنج‌هزار و ششصد رقبه* بود که اعلان ثبتی هیچ‌یک از این رقبات در یک جریده دیده نشد ولی اوراق مالکیت تمام آنها از ثبت اسناد به اعلیحضرت داده شد. در اینجا بد نیست فرموده‌ی شیخ اجل سعدی علیه الرحمه را تکرار کنم که می‌فرماید: "به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد     زنند لشگریانش هزار مرغ به سیخ" هم‌چنین به این ضرب المثل عرب که می‌گوید الناس علی دین ملوکهم یا علی سلوک ملوکهم. خلاصه اینکه به استناد ایجاد امنیت در مملکت هرچه می‌خواستند می‌توانستند صورت دهند، کما اینکه برای بمباران خانه و دستگیری من هم عدم امنیت چهار روزه‌ی آخر مرداد ماه 1332 را بهانه قرار دادند و دولت را از بین بردند بعد هم گفتند که اگر این‌طور نمی‌شد مملکت رو به نیستی و زوال رفته بود.

از کتاب تقریرات مصدق در زندان، یادداشت‌های جلیل بزرگمهر با تصحیح ایرج افشار.
کتاب صوتی

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۸, شنبه

قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب: "حالا این کارا که شما می‌کنین به دردیم می‌خوره؟"

سال 1899 یه روز صبح پلانک از خواب بیدار شد دید آیفونش رو پاتختی نیس، از زنش پرسید اونم نمی‌دونست کجاس تو کیفشو نگاه کرد نبود تو جیب کتش هم نبود رو میز آشپزخونه هم نبود اومد از خدمتکار بپرسه آیفونشو ندیده که یادش افتاد نه خدمتکارش و نه هیچ خر دیگه‌ای نمی‌دونه آیفون چیه چون اصلاً آیفون اختراع نشده. پلانک هرچی با خودش کلنجار رفت دید خیلی به یه آیفون نیاز داره پس لازمه به عنوان فیزیکدان قدمی برای اختراع آیفون برداره. خوب که فکر کرد دید برای آیفون نیاز به ریزپردازنده هست و برای ریزپردازنده هم ترانزیستور و برای ترانزیستور نیاز به نظریه‌‌ی نیمه رسانا و برای نظریه‌ی نیمه رسانا نیاز به نظریه‌ی کوانتوم. در نتیجه سریع لباسشو پوشید رفت دانشگاه که زودتر به مطالعاتش روی تابش جسم سیاه برسه. هربار کسی از پلانک می‌پرسید این کارایی که می‌کنی به چه دردی می‌خوره پلانک پاسخ می‌داد برای ساخت آیفون و بخاطر این پاسخ حکیمانه جزو فرزانگان زمان شمرده می‌شد.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه

انتظامی

سال 88 همه مراسم تحلیف رو به عنوان کاتالوگ نفرت نگاه می‌کردن، ساده بود از هرکسی اینجا نشسته متنفریم. همون موقع یکی نوشت استبداد حکومتیه که کیانوش عیاری رو شرمنده‌ی مردم می‌کنه.

پی نوشت: البته در مورد شخصیت انتظامی بگم که موزه‌ی سینما پیش از این مدرسه‌ی شاهپور بوده و فارغ‌التحصیلان این مدرسه سالی یک‌بار در باغ فردوس دور هم جمع می‌شن ولی به امر آقای انتظامی از ورودشون به محوطه‌ی موزه جلوگیری می‌شه

۱۳۹۲ اردیبهشت ۹, دوشنبه

به نظر شما کی اینا رو گفته؟

اما مالیه‌ی ایران به واسطه‌ی قدرت دولت مثل همان ایامی که مستشاران مالی خارجی بودند به دست اشخاصی که هیچ اطلاع از امور مالی نداشتند مثل مرحوم نصرت‌الدوله و آقای سید حسن تقی‌زاده و اخلاف آنها اداره شد. دولت هرچه می‌گفت مردم اجباراً می‌شنیدند و دولت هرچه می‌خواست همان را عمل می‌کرد. به واسطه‌ی قدرت دولت توانستند این استفاده را بکنند که قرارداد دارسی در مجلس شورا بدون کمترین بحث و شور در یک جلسه به مدت سی و دوسال تمدید شود. برای قدرت دولت به وجود امنیت استدلال می‌کردند، اکنون هم همین‌طور استدلال می‌شود. یعنی می‌گویند مردم تشنه‌ی امنیتند و به واسطه‌ی وجود امنیت همه راضیند و می‌توانند به کار خود مشغول شوند. درصورتیکه امنیت فقط در طرق و شوارع بود، دزدان مسلح نمی‌توانستند دستبردی به مال عابرین و مسافران بزنند. در شهرها و در ادارات دولتی امنیت برای اشخاصی وجود داشت که می‌توانستند مسلط بر ضعفا باشند و دارای تمول سرشار و املاک بی‌شمار بشوند. امنیت به تمام معنی در مملکت نبود. چیزی که جایش بیش از هر چیز خالی بود و آن می‌تواند موجب ترقی و سعادت بشر باشد آزادیست که در مملکت ما وجود نداشت.

پی‌نوشت: در پست بعد متن کامل رو می‌ذارم 

۱۳۹۲ فروردین ۷, چهارشنبه

اونقدر از عیددیدنی گفتید تا من هم از عیددیدنی نوشتنم گرفت

حتی اگر قهرمانان کمیک استریپ (حتی سلطانشون سوپرمن) هم می‌آمد نمی‌تونست مثل بابام ما رو از عیددیدنی نجات بده. یک داستان حماسی هست که می‌گه پدر و مادرم پس از ازدواج طبقه‌ی دوم خونه‌ی پدربزرگم زندگی می‌کردن و پدربزرگم همسایه‌ای داشته که معمولاً صبح ساعت هفت می‌رفته عیددیدنی و پیش خودش می‌گه یک توک پا برم بالا این عروس و داماد رو هم ببینم اما بابام در حرکتی تاریخی مزاحم رو از توی راه پله پس می‌فرسته.
فامیل‌های پدری رو به خواهران و برادرانش محدود کرد. در سوی مادری حذف عمه‌ها و عموهای مادر مقدور نبود اما بابام بدون اعلام اینها رو به سه بخش تقسیم کرد. یک عمو که خیلی بامزه بود و دیدارش کیف هم می‌داد. تنها ایراد این عمو خسیسی بود که همه ساله بیست تومنی سبز با نقش تراکتور عیدی می‌داد و تورم ابداً تأثیری در این قضیه نداشت. پس از خارج شدن این بیست تومنی‌ها از رده هم سکته کرد و زمین‌گیر شد. دسته‌ی دوم که همگی توی یک کوچه می‌نشستن و دیدن همشون کار دو ساعت بود و البته این قسمت کم کم برای ما اختیاری شد (بجاش می‌شد تاریخ علم برداریم) و بخش آخر اونهایی که پیش از تولد ما از چرخه‌ی عید دیدنی حذف شده بودند.
یک سالی یادمه خبر رسید داماد یکی از عمه‌ها گفته چون اینها سال گذشته برای بازی برگشت عیددیدنی نیومدن ما هم دیگه نمیریم دیدنشون. ما اعضای خانواده نگاه تحسین آمیزی به بابا دوختیم و در ذهن دیواری از خونه رو به افتخارات خانواده اختصاص دادیم و برای بابا ستاره‌های زرین به نشانه‌ی هر فامیل بی‌ربط دک شده نشاندیم و در کنارشون ستاره‌ی جدیدی برای این فامیلی که با تدبیر پدر داوطلبانه از تورنمنت دید و بازدید کنار کشیده بود اضافه کردیم.

۱۳۹۱ اسفند ۲۹, سه‌شنبه

۱۳۹۱ اسفند ۱۴, دوشنبه

مرگ مصدق

رفته بودیم ایران رو آزاد کنیم حالا سقف مطالباتمون آزادی رهبرانمون شده. ما که فرار کردیم زنده باد اونایی که فرار نکردن. کاندیدای ریاست جمهوری میشم با وعده ی آزادی موسوی

۱۳۹۱ اسفند ۱۰, پنجشنبه

آلزایمر القایی

یک چیزی که اخیراً مرتب می بینم تحریف تاریخ به این شیوه است که یک مطلب ناهمخوان با تاریخ را در بین چند مطلب درست جا میزنند و به این ترتیب انگار دروغ در همنشینی با حقیقت راست میشود. مثلاً ابراهیم نبوی نوشته:

"وقتی احمدی نژاد اعلام کرد انرژی هسته ای حق مسلم ماست، اگر به هر ایرانی می گفتی که حق مسلم ما نیست می زد توی دهانت. یعنی ماها از اینکه احمدی نژاد آمریکا را تحقیر کرده خوشحال بودیم."

کل مقاله درباره ی همراهی اکثر ایرانیان با اشغال سفارت آمریکا در تهرانه که این درسته ولی آوردن این جمله لابلای حرفهای درست از دروغ بودنش نمیکاهه. آقای نبوی زمان احمدی نژاد در ایران نبود و در اون ایرانی که ما توش زندگی میکردیم احمدی نژاد از اول عنوان دروغگو داشت و به نظر اکثریت آمریکا تحقیر نشده بود بلکه ایران به سوی دردسر بزرگی میرفت.

۱۳۹۱ اسفند ۱, سه‌شنبه

و این فقط یک نمونه است

داشتم تارنمای حبیب باقری استاد تمام شیمی دانشگاه شریف رو می دیدم. در تمام مقالات اخیر این استاد فقط در یکی ایشون نویسنده ی اول نیستن. پرسش من از استاد اینه که فول پروفسور که هستن میخوان ترفیع بگیرن فیل پروفسور بشن که انقدر اصرار دارن دانشجوی بدبخت که تازه پس از فارغ التحصیلی باید دنبال کار بگرده نویسنده ی اول نباشه؟ از اون مهمتر آیا فقط یک دانشجو تحت آموزشهای ایشون به مقام رفیع نویسنده ی اول رسیده؟ مگه یکی از هدفهای تحصیلات تکمیلی آموزش مقاله نوشتن در یک مجله ی بین المللی نیست؟

۱۳۹۱ بهمن ۱۹, پنجشنبه

زهرخند تاریخی

همه ی اونایی که بهمن پنجاه و هفت مشتشون مسلسل شد
همه ی اونایی که پاییز شصت و هفت رو ندیدن یک صدا بخونن
این بانگ آزادیست کز خاوران خیزد ...

۱۳۹۱ بهمن ۱۶, دوشنبه

آداب آلمانی 13: پوزه ی مشت لازم

یک فحشی در آلمانی هست که ترجمش میشه "پوزه ی مشت لازم" (Hackfresse). در همین فحش آدم میتونه میراث عظیم فلسفه ی آلمانی رو ببینه. وقتی شما میگین میخوام بزنم تو پوزه ی یارو، این یک حالت ذهنی (subjetive) هست و اگر خشم شما بر طرف بشه دیگه لزومی نداره که یارو رو بزنین. ولی وقتی پوزه ی یکی مشت لازمه، این یک خاصیت عینی (objective) برای پوزه ی طرفه و هیچ ربطی به حس شما نداره. این خاصیت عینی با خشمگین شدن شما نمیاد و با بر طرف شدن خشم شما نمیره، حتی اگر در کمال آرامش هم باشید باید یک مشت تو پوزه ی طرف بزنین به این دلیل روشن که پوزه ی طرف مشت لازم داره.

۱۳۹۱ بهمن ۱۴, شنبه

غریبانه ی 7- صدای پای آب

میرم یقه ی رودخانه ها رو میگیرم ازشون می پرسم چرا صداتون در نمیاد. غرش رودخانه بالاترین دلیل زنده بودن ماست.

۱۳۹۱ بهمن ۵, پنجشنبه

پرده ی آخر



این پست فقط شرح پایان بازی سوسیال دموکراتها در پست پیشینه.




در پایان ژانویه ی 1933 رییس جمهور هیندنبورگ (فیلدمارشال ارتش رایش و وارث افتخارات امپراتوری، فرمانده ای که سربازان آلمانی رو به پیروزهای بزرگ رهبری کرد و در گاه شکست در کنارشون ایستاد) چاره ای به جز انتخاب هیتلر به صدراعظمی آلمان نداشت. پس از کنار رفتن سوسیال دموکراتها از قدرت یک صدراعظم لیبرال رو انتخاب کرد و پس از اون یکی از اطرافیان خودش (که حتی خودش هم باور نمیکرد لایق صندلی بیسمارک باشد) و در آخر یک ژنرال دسیسه گر، اما هیچکدام نه موفق شدند اکثریت پارلمان رو به دست بیارن و نه در مهار بحران اقتصادی کارآمدی داشتن. 

انتخابات ریاست جمهوری 1932 واپسین هماوردی هیندنبورگ با هیتلر بود تا بلکه جلوی نازیسم گرفته بشه. در این انتخابات نازیها از همه ی شگردهای تبلیغاتی استفاده کردن و حتی بسیاری شگردها رو خلق کردن. برای نخستین بار در جهان کاندیدایی با هواپیمای جنگی بین دو شهر پرواز کرد تا بتونه در فاصله ی زمانی کمتری دو سخنرانی داشته باشه. در سوی مقابل هیندنبورگ سالخورده فقط یک نطق رادیویی کرد (نقل به مضمون): در روزگار سختی هستیم و خطر یک حکومت تک حزبی جمهوری رو تهدید میکنه. من از ملت آلمان درخواست میکنم تا من رو در جلوگیری از اون یاری کنند.

نطق رادیویی کار کرد و هیندنبورگ هیتلر رو شکست داد اما برای پست نخست وزیری بیش از دو سال بود هیچ حزبی نمیتونست اکثریت پارلمان رو به دست بیاره و حزب نازی بزرگترین حزب آلمان شده بود. به ناچار سرجوخه ی اتریشی به جای پرنس بیسمارک نشست و دستور انتخابات مجلس صادر شد. لودندورف (دیگر ژنرال بزرگ ارتش امپراتوری و یار هیندنبورگ در فرماندهی جنگ جهانی اول، کسی که از 1916 تا 1918 دیکتاتور در پرده ی آلمان بود) پیش از این هیتلر رو شناخته بود و به هیندنبورگ نوشت: من با اطمینان پیش بینی میکنم این مرد ملعون کشور(Reich) ما را به ورطه ای هولناک می افکند و ملت ما را به بدبختی غیرقابل باوری می اندازد و مردم تو را در گور لعنت خواهند کرد.

باز هم نازیها بیش از چهل درصد آرا رو کسب نکردن تا آلمانیها به روشنی در پیشگاه تاریخ شهادت داده باشن که اکثریتشون با نازیها مخالفن. برای کسب اکثریت راه حذف کمونیستها درپیش گرفته شده و مانند هر حکومت پلیسی با پرونده سازی! رایشتاگ رو آتش زدند و تقصیر رو گردن حزب کمونیست گذاشتند و نمایندگانشون رو بازداشت کردند تا نمایندگان نازی اکثریت داشته باشند. در پایان بازی اکثریت نمایندگان به اختیارات ویژه ی صدراعظم رأی مثبت دادند. فقط نمایندگان سوسیال دموکرات -علیرغم اینکه آشکار بود پس از تصویب اختیارات، سرکوب در انتظار مخالفان خواهد بود- رأی منفی دادند و پاداش خودشون رو در اردوگاههای کار اجباری دریافت کردند. بدین ترتیب آلمان رفت برای اجرای پرده ی آخر نمایش سصد ساله ی خون و آهن.

۱۳۹۱ دی ۲۹, جمعه

هربرت تروچینسکی

توجه: این متن با این فرض نوشته شده که کتاب طبل حلبی به وقایع تاریخی هم اشاره دارد.
هربرت تروچینسکی نماد سوسیال دموکراتهای جمهوری وایمار است. سری آزادمنش دارد، آنقدر آزاد که شهروند آلمانی در زمان جمهوری وایمار آزادترین انسان زمان خود بوده است. نیرومند است، چنان نیرومند که دوازده سال بار قدرت در آزادترین کشور جهان را به دوش بکشد و وقتی به تیر بزرگترین بحران اقتصادی قرن بیافتد از آزادی تنها سایه ای بماند. هم با ناسیونالیستهای افراطی داخلی سر دعوا دارد چنانکه ارتش آزاد را ناکام کرد و هم با خارجیهایی که متلکهای ضد آلمانی میگویند درگیر میشود چنانکه فرانسویان فاتح جنگ اول را از روهر اخراج کند و با چانه زنی مداوم تیغ تیز صلح ورسای را کُند کند. از پشت ضربه میخورد چنانکه کمونیستها به اشاره ی استالین سوسیال دموکراسی را خطری بالاتر از نازیسم میگیرند (و البته حکومتهای توتالیتر چه سرخ چه قهوه ای خویشاوندی نزدیک دارند) و دموکراسیهای اروپای غربی برای مقابله با کمونیسم دل به نازیسم میبندند (که در نخستین تهاجم، نازیسم فرانسه را بلعید!). و سر آخر با اصرار توافق جمعی کنار میکشد، اما در پرده ی پایانی در آخرین جلسه ی رایشتاگ همگی علیه لایحه ی اختیارات صدراعظم رأی منفی میدهند. البته که حالا در غیاب کمونیستها (که دشمن کوچکترشان، نازیسم، پاکسازیشان کرده) در اقلیت هستند اما میکنند آنچه تاریخ برعهده شان گزارده و فروتنانه زندان و اعدام به پاداش رأی منفی را میپذیرند.

۱۳۹۱ دی ۲۰, چهارشنبه

ما مسئول هورا کشیدن خودمون هستیم

اخیراً یکی از استادان دانشکده ی شیمی تصادف سختی کرد. این استاد یک نمونه ی کامل اساتیدی بود که اگر نام استاد از ایشان گرفته بشه حتی شخصیت انسانی قابل تحملی هم ندارند. چه در مقام استاد درس، چه در مقام معاون آموزشی، چه در مقام استاد راهنما و چه حتی در برخورد روزمره با دانشجو به تمام معنا آزارنده بود. اگر تعریف "آزار جنسی" در ایران همانند دانشگاههای آمریکا بود ایشان هر سال باید اخراج میشد. اما حیرت انگیز اینجاست که پس از تصادف، دانشجویان دانشکده برای عیادتش در بیمارستان قرار می گذاشتند. مشکل من با این حرکت اینست که همین عیادت میتواند بازخورد (feedback) مثبتی به استاد بدهد، پیام ساده است "ما از ناخوشی تو ناراحتیم" که به نظر من این پیام دقیقاً ترجمه میشود به اینکه "رفتارهای تو ما را نیازرده". البته گذشت خیلی ارزشمند هست ولی گذشت یک وسیله جهت اصلاح است، گذشت در جایی معنی دارد که ما مرتبه ای فراتر یا دست کم برابر با خطاکار داشته باشیم. گذشت در این مورد فقط تشویق استاد به کژرفتاری و پذیرش ظلم است.
من از آغاز ورود به دانشکده میخواستم تغییری در اوضاع بدهم ولی سه سال هرچه کردم به سنگ سخت استادان و بی تفاوتی دانشجویان خورد. در سال آخر تازه فهمیدم بزرگترین اهرم قدرتی که داشتیم همان برگه های کاهی نظرسنجی بوده. البته استادان پیش ما خود را بی اعتنا به این برگه ها نشان میدادند ولی بعداً دیدم که در خلوت چه دقتی میکنند. سه سال این برگه ها را بی دقت پر کردم و در بخش نظرات هیچ ننوشتم. سه سال رساترین (و بی هزینه ترین) فریاد را حتی از گلو برنیاوردیم و دور ما گذشت.
ما همه در اصلاح نشدن رفتار استادان مسئولیم. وقتی که در جای درست پیام درست برایشان نفرستادیم، وقتی سخنرانی بیمایه ای از خودشان یا دانشجویانشان شنیدیم و دست زدیم.وقتی در عین کم سوادی (یا کم کاری در تدریس) استاد صدا کردیمشان.

۱۳۹۱ دی ۱۷, یکشنبه

تاریخ اشتباهی نوشته شده

تاریخ رو اشتباهی نوشتن. همیشه تصمیمات بزرگ رو برای ما گفتن و نتایج و پیامدهای تصمیمات رو. همیشه چهره ی آدمهای مهم در حال گرفتن اون تصمیمها توصیف شده. ولی آدمهای مهم هم کم کم در گذر زندگی روزمره ساخته میشن. در کتاب تاریخ با یک جمله ی کوتاه "مصدق دکترای خود را در دانشگاه نوشاتل گرفت." فصل تحصیلات دکتر مصدق رو میبندن ولی کسی توضیح نمیده مصدق بزرگ چطور از پس مشکلات روزمره در یک کشور غریب برآمد. از اول زبانش اونقدر خوب بود که همه ی کارهاشو راه بندازه؟ خونه چطور پیدا کرد؟ تنهایی غربت رو چطور سر کرد؟ همیشه درس میخوند یا گاهی دلگیری غروب سرد تو شهر دلگیری مثل نوشاتل ناامیدش میکرد؟ عصرهای طولانی پاییز و زمستان چکار میکرد؟
پاسخ اینها رو نمیدونیم چون آدم بزرگها به چیزای بی اهمیتی مثل فلان جنگ و بهمان سخنرانی بیشتر اهمیت میدن تا تاریخ انسانها.