counter

۱۳۹۱ آذر ۲۸, سه‌شنبه

آداب آلمانی 12: بار

در تکامل (یا فرگشت) مرحله هایی هست که گونه ها جدا میشن مثلاً اخلاف فلان میمون میرن به سوی آدم شدن و اخلاف برادرش میرن که گوریل بشن و این دو شاخه دیگه هیچگاه با هم برخورد ندارن. برای بارهای اروپا این جدایی با تصویب قانون ممنوعیت سیگار در رستورانها بود.
برای اسپانیاییها مزه همراه مشروب همونقدر مهمه که برای ما ایرانیها. همین تعصب تاپاس رو به شهرت جهانی رسونده، این تاپاس که عالم همه دیوانه ی اوست چیزی نیست جز مزه ای که بدون اون عرق خوری برای ما هم بی معنیه و البته که بعضی مزه های ما در اسپانیا هم پیدا میشن.
و اما آلمانیهای جدی لذت مزه رو درنیافتند و سیگار رو برگزیدن، در این مرحله خوراکیها از بارها برچیده شد و خوردن به رستورانها (اون هم طبیعتاً غذای اصلی و نه در حد مزه) محدود شد. بدون ناخنک چشمه ی سخن هم میخشکه و گفتگو در نمیگیره پس همون بهتر که صدای موسیقی بلند باشه.
در نهایت بارهای آلمانی جایی هستن پر از دود و پر از آدم و با صدای موسیقی بسیار بلند. نه در اونها میشه دور هم جمع شد نه میشه رقصید نه میشه مخ زد و نه هیچ کاری که تصور میکنین در یک بار بشه کرد. بارهای آلمانی طراحی شدن برای اینکه مردم توشون بایستن و ایستاده مشروب بخورن و سیگار بکشن و از همه مهمتر فراموش کنن که تنهان.

۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

مانیفست اتمی‌

به نظر شما اتم چه شکلیه؟ کروی؟ خوب شما رو در دبیرستان توی نظریهٔ اتمی‌ راذرفورد و بوهر خوب مغزپخت کردن. اگه کارتون به شیمی‌ یا فیزیک مربوطه که خوب همینه که هست، بایت دِ‌ داست. ولی‌ اگر نیست برین تصور کنین اتم‌ها کروی نیستن، برین دنیائی رو تصور کنین که اتمهاش کروی نیستن.
سالها بهمون چپوندن که اتم‌ها کروین و یک بار نپرسیدیم که از کجا آوردین اینو. وقتی‌ آموزگار اول دبیرستان بودم به بچه‌ها می‌گفتم بنویسین اتم‌ها چه شکلین. البته اونایی که زرنگن و زودتر از بقیه مغزپخت میشن مینوشتن کروی ولی‌ بقیه انواع اشکال رو مینوشتن. بزرگترین لذت درس دادن تو دبیرستان همین کار کردن با آدمهایی بود که اتمهاشون هنوز اشکال متنوعی داشتن.

۱۳۹۱ آذر ۱۶, پنجشنبه

توتالیتاریسم

تفاوتهای یک حکومت توتالیتر با حکومتهای غیرتوتالیتر (حتی استبدادهای غیر توتالیتر) به یک فرق عمده قابل فروکاهش هست. یک حکومت غیرتوتالیتر برای مردم مشخص می کند که چه نباید بکنند ولی به آنچه که مردم می کنند و در این نبایدها نیست توجهی ندارند. حکومتهای توتالیتر برعکس، آنچه که مردم اجازه دارند انجام بدهند را مشخص می کنند و باقی همه جرم است.
در همین ایران نمونه های بسیاری هست که محکومیت فرد پایه ی قانونی ندارد (برای مثال محکومیت وکلا به خاطر دفاع از متهمان سیاسی)، اساس مشکل غیرقانونی بودن محکومیتها این است که تابحال هیچ حکومت توتالیتری نتوانسته قانونی بنویسد که راه بر همه ی ممکنها به جز خواست حکومت ببندد در نتیجه به محض اینکه کسی این ممکنهای پیش بینی نشده در قانون را انجام دهد طبیعتاً از نظر حکومت مجرم است اما جرمی که پیش از این شناخته نبوده.
کنه ماجرای اعتراف گیری هم در همین نکته قابل توضیح است. با به بند کشیده شدن مخالف تنها نبایدها قابل تحمیل به مخالفند اما هنوز مخالف از رعایت بایدها تن می زند پس باید مجبور بشود به نمایش تمکین از بایدها.
به همین دلیل رویداد خزپارتی و یا آب بازی چنان مهم هستند که صدا از رییس پلیس و نمایندگان مجلس بلند کنند. من کاملاً درک می کنم که حکومت توتالیتر این مسئله که عده ای امکانی برای تفریح پیدا کرده اند که در قانون پیش بینی نشده را در صدر مسائل امنیتی بداند، به هر حال براندازی واقعی پیدا کردن راههای نامطلوب حکومت اما در چهارچوب قانون است!!

۱۳۹۱ آذر ۱۳, دوشنبه

اندر رابطهٔ آزادی و ظلم

تجربهٔ من از زندگی‌ در یک کشور دمکراتیک اینه که مبارزه فقط علیه خفقانه نه ظلم. در نتیجه وقتی‌ مردم به آزادی میرسن آزادانه ظلم رو می‌پذیرن و آزادانه در مقابلش سکوت می‌کنن.

۱۳۹۱ آبان ۱۹, جمعه

ایکیا

لوازم ایکیا هم خوشگل و شکیله هم از مشابه ایرانی‌ همون لوازم خیلی‌ ارزون‌تره. فقط باید دقت کرد که اون چیزی که میبرین خونه همون چیزی نیست که توی سایت می‌بینین. چیزی که میبرین خونه مثل جگر زلیخا آشو لاشهٔ، البته یک راهنما میدن دستتون که چطوری باید همه چیز رو سر هم کرد ولی‌ این راهنما هم برای دنیائی نوشته شده که قوانین مورفی توش صدق نمی‌کنه ظاهراً.

۱۳۹۱ مهر ۱۹, چهارشنبه

عنوان مناسب یافت نشد

متن این نامه برای چند دلار بیشتر از طرف افرادی که "عالیترین" تحصیلات رو دارند (چون در کشور ما معمولاً مدرک کشورهای دیگر بیشتر از مدرک دانشگاه های خودمان ارزش دارد) خطاب به مردی که از همه بیشتر تحصیل کردگان رو خوار میکند برای من مهوع تره از متنهایی که در مدح دولت کودتا و رییسش نوشته میشوند. در روزگاری زندگی میکنیم که اندکی نشان دادن مقاومت در برابر حاکمان کافیست تا قهرمان مردم شد (حتی منفورانی مانند رفسنجانی)، در چنین روزگاری اینگونه حقارت نشان دادن واقعاً بی مایگی میخواهد. در روزگاری که این حرفها شنیده میشود:


۱۳۹۱ شهریور ۲۳, پنجشنبه

آواز دهل شنیدن از دور خوشست

یارو با تقریب خوبی‌ شاگرد آخر دورشون بوده، شیمی‌ کاربردی هم خونده که کوانتوم نگیره (اون قدیما میشد این کارو کرد) حالا عکس کنفرانس سلوی رو تو فیسبوک گذشته زیرش نوشته دین ما به آدمهای تو این عکس کمتر از دین ما به پدرو مادرمون نیست!! حالا من موندم ایشون چقدر به پدر و مادرشون احساس دین می‌کنن.

۱۳۹۱ شهریور ۱۹, یکشنبه

غریبانه 6- ارواح دست دوم

رفتن از شهر آشنا به شهر و کشوری دیگر روح رو تغییر میده و زخم میزنه، آسیب نیست مثل پوست ضخیم و زخم خورده ی دست نجاری که داستانها داره از آشنایی با چوب و اره و نشانه ی مهارت در کاره. روح مهاجر هم کم کم زخم میخوره و این زخمها نشانه ی اینه که این آدم یک بار کنده شده. در ایران سه دوست هجرت کرده رو دیدم، دوستی ها همان دوستی ها و دوستان همان دوستان، فقط روانها صیقل روزگار خورده.
غربت حرف میاره، حتی کم حرفترین آدمها حراف میشن. آدمها حراف نمیشن، این واژه ها هستن که بیتابی میکنن، آدم به خودش میگه حرف زدن بسه ولی جملات بیرون میریزن. و این بد هم نیست در این سفر داستانها شنیدم از دوستان مهاجر از سرگذشت در کشورهایی که مردمش حتی نمیدانند حافظ کی بوده و قند پارسی برایشان شیرینی ندارد.








۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه

تهران هرچه بود با عمله های افغانیش، با هجوم بی خبر پاسدارهایش، با گرانی قیمت ها، با حسن آقایی که گذاشته بود و رفته بود، و با جنگ و بمباران و ناامنیش، وطن بود و هر لحظه و هر حادثه اش به آدم مربوط می شد، حتی دردها و گرفتاریهایش معنی داشت و غصه هایش قابل تقسیم بود و خوشبختی های نادرش اتفاقی همگانی به شمار میرفت و مرگ، هنوز هم تشریفات خودش را داشت و زندگی، هر قدر هم آشفته، باز در محدوده ی چیزهای آشنا شکل می گرفت. زندگی در وطن همراه با انتظار بود و امید، اینکه چیزها بهتر خواهد شد. زندگی در غربت مرور خاطره ها و سفر به گذشته بود و بس.
                                                                                                      داستان خدمتکار، خاطره های پراکنده- گلی ترقی

۱۳۹۱ مرداد ۱۱, چهارشنبه

از تهران تا قاهره: رذالت

جالبترین بخش مستند از تهران تا قاهره اونجایی بود که شاه خیلی رندانه از گیر نیفتادن تیمسار قره باغی و تیمسار فردوست به چنگال خونین خلخالی میناله و متواضعانه فردوست رو "همراه" خودش از سویس تا پایان سلطنت معرفی میکنه (انگار نه انگار که تا پیش از انقلاب در ایران فقط یک فرمانده داشتیم و بقیه فرمانبردار!!) و اینگونه به نظر میاد که متهم اول دادگاه انقلاب گوشه ی چشمی داره به همین دادگاه تا انتقام خودش رو از این دو به اصطلاح خائن (چون این دو تیمسار رو مسئول تسلیم ارتش به انقلابیان میدونه) بگیره. مقام شامخ سلطنت هم آشکارا این ضعف اخلاقی ایرانیان رو داره که میپسندن دشمنشون به ظلم مبتلا بشه، همون ضعفی که در سالهای تعیین کننده ی آغاز انقلاب دهان خیلی گروهها در مقابل ظلم به گروه رقیبشون رو بست.

۱۳۹۱ مرداد ۹, دوشنبه

از پارگی نسلها

دارم میرم ایران. تنها نگرانیم بابامه یعنی نه که خودش نطقای غرایی که میکنه. کلاً بابام استاد نطق غرا کردنه و آدمی که نطق غرا میکنه از جواب شنیدن بدش میاد مثل همون آقایی که زوایای مختلف توطئه ی دژمن رو توضیح میده، خوب بدش میاد آخرش ازش بپرسی پس علک چرا اوینه، حرصش میگیره که ما ربطشو نمیفهمیم. بابامم همینطوره وقتی حرف میزنه فقط باید سرتو تکون بدی براش و من هم از سر تکون دادن بدم میاد. زوایای چی چی رو بابام روشن میکنه با نطقاش؟ ترس. بابام آدم ترسوییه در این حد که شبا در رو از پشت قفل میکنه. به نظر بابام یک نقطه ی کمینه ی ترس وجود داره که تو اونجا ترس از هر حالت دیگه ای کمتره. فقط مشکل اینجاس که این نقطه ی کمینه ی ترس به همه چی ربط داره. مثلاً میریم بقالی و یه یارو بغل خیابون وایساده با یه ریش عجیب غریب، بابام سریعاً احساس خطر میکنه که نکنه با این وضع عجیب ریش یارو نقطه ی کمینه ی ترس جابجا بشه پس فوری نطق در مذمت این ریش رو شروع میکنه، یارو که سوار تاکسی شده رفته پس کی باید کله تکون بده واسه نطق؟ خوب من.
حالا شما که نکشیدین نمیدونین چی میگم سروی میفهمه شاید هم برادرم که البته چند سال پیش از خونه ی ترس زده رفت، من اون موقع هنوز نمیفهمیدم اون هم داره اذیت میشه یا نه. فک کرده بودم اگه پنجهزار کیلومتر از خونه دورتر برم قضیه حل میشه ولی چند وقت پیش بابام گیر داد به عکس میرحسین تو فیسبوکم و یه نطق غرا کرد. من چی کار کردم؟ زدم پیجمو بستم براش که نبینه. حالا هم حوصله ندارم به نطقاش گوش بدم باید یه فکری بکنم باهاش خونه تنها نمونم وگرنه یه نطق رفته تو پاچم.

۱۳۹۱ مرداد ۷, شنبه

نخستین دلیل علمی من برای رفتن به سمت کوانتوم (دلیلی به جز اشتیاق کودکانه به هر چیز رازآلود) از درس شیمی معدنی پیدا شد. در این درس اساتید هر پدیده ای رو با یک مشت توجیه بی سرو تهی توضیح میدادن که آشکارا خودشون پایه ی علمی اون رو نمیدونستن. چند وقت پیش حل کوانتومی کاتیون دی هیدروژن رو که میدیدم بی اختیار دانشجوی سال اولی شدم که داشت از استاد معدنی یک میپرسید چرا این کاتیون وجود نداره و استاد معدنی (به عادت اکثر اساتید معدنی) خزعبلاتی میبافت در باب بزرگی یک بار مثبت به تن نحیف دو هسته ی هیدروژن.
همانطور که از همون صفحه ی ویکیپدیا معلومه بار مثبت خیلی هم برازنده ی قامت دو هسته ی هیدروژنه و حالت پایه ی این یون خیلی هم پیوندیه!! دلیل وجود نداشتنش در طبیعت اینه که حالت برانگیخته ی الکترونیِ پیوندی نداره و به اولین تابش خورشید از هم میپاشه.
حداقل راضیم که پس از هشت سال به خامترین هدف آموختن کوانتوم رسیدم!!

۱۳۹۱ تیر ۱۹, دوشنبه

اندر باب نظریه و نتایج مشاهده

فرج سرکوهی در بی بی سی فارسی مقاله ای نوشته در مورد خود بزرگ بینی ایرانیان در مقابل همسایگانشون که بسیار خواندنیه. در این میان یک اشتباه مرسوم این روزها رو هم در مورد کینه ی ایرانیان از عربها تکرار کرده. اخیراً خیلی میبینم که خشم ایرانیان (و در خیلی موارد بروز ناشایست این خشم) به عربها رو به حمله ی اعراب در هزار و خورده ای سال پیش ربط میدن و خیلی سریع ایرانیان متهم میشن که این خشمشون ناشی از عقده ی شکست و یا توهم شکوه ایران پیش از اسلام و اینجور چیزهاست.
نقل قولی از انیشتن هست که میگه نظریه نتایج مشاهده رو تعیین میکنه و برای آقای سرکوهی (و بقیه ی نویسندگانی که حرفهای بالا رو میزنن) ظاهراً این قضیه به شدت صادقه. این درست که ایرانیان تصور درستی از جایگاه خودشون نسبت به همسایگانشون ندارن ولی برای مثال آوردن لازم نیست پای مرحوم یزدگرد و عمر رو به میان بکشیم. وقتی به یاد بیاریم آخرین کشوری که به ایران حمله کرده یک کشور عربی بوده که در تبلیغاتش همواره از نبرد قادسیه یاد میکرده و انواع جنایتهای جنگی رو مرتکب شده  و بقیه ی کشورهای خلیج فارس هم همراهیش میکردن (برای مثال در زمان جنگ نفتکشها نفتکشهای عراق با پرچم کویت رفت و آمد میکردن، همون کویتی که دو سال پس از آتش بس با ایران مورد نوازش عراق قرار گرفت!!) یا کشتار حاجیان ایرانی در همان زمان جنگ رو در نظر بگیریم خشم ایرانیان خیلی هم بی ربط نیست و نمیشه گفت ایرانیان از به باد رفتن یک حکومت از یاد رفته خشمگین هستن. وقتی یک نقدی میخواهیم وارد کنیم (که به نظر من وارد هم هست) بهتره که پای چیزهای نامرتبط رو وسط نکشیم.

۱۳۹۱ تیر ۱۳, سه‌شنبه

یک سری آدمها هم هستن که روش ویژه‌ای برای گرفتن حسّ تایید دارن. اول یه چیزی پیدا می‌کنن که توش بهترن (یا فقط بیشترن) بعد مرتب در موردش سخن میگن و به همه یادآوری می‌کنن و اینطور وانمود می‌کنن که این خیلی‌ ارزشه. حالا این چیز میتونه لاغری باشه، میتونه چای پررنگ خوردن باشه، یا چمیدونم حتا بستنی نخوردن. خلاصه انقدر داد سخن میدن که انگار کل هستیشون حول این ارزش بزرگ می‌چرخه. این آدمها حوصلهٔ همه رو سر می‌برن در نتیجه دوست تازه‌ای پیدا نمیکنن و اونایی که دوستشون دارن رو آزار میدان.

۱۳۹۱ تیر ۷, چهارشنبه

کلاسیک های زبان

یکی از دشواری ها در نگارش به زبان فارسی فاصله ی زمانی زیاد ما از کلاسیک های زبانه. بی گمان پرورش مهارتهای نگارش تنها با مراجعه به کتابهای کلاسیک زبان ممکنه، مخصوصاً که روش جاافتاده ای در نگارش علم به زبان فارسی در دست نیست. ولی از سویی نثرهای برجسته در ادبیات معاصر فارسی به سختی یافته میشه و از سوی دیگه فاصله ی زمانی ما با نثرهایی که بتونن واقعاً معیار زبان قرار بگیرن زیاده. فقط برای مقایسه با زبان آلمانی (که در سده ی گذشته برای مدتی زبان غالب علمی بود) تذکرة الاولیای عطار رو مثال میزنم، عطار سیصدو بیست سال پیش از انتشار ترجمه ی مارتین لوتر از انجیل مرده، در حالیکه ترجمه ی مارتین لوتر از انجیل نقطه ی تولد زبان آلمانیه و پیش از اون اصلاً زبان آلمانی وجود نداره، برای یافتن کتاب معیار در زبان آلمانی باید تا زمان گوته جلو بیایم. متأسفانه ظاهراً قدیمی بودن کتابهای برجسته ی نثر فارسی خواندن اونها رو در نظر مردم کم اهمیت کرده. مثلاً تعداد دانشجویان شیمی (یعنی کسانی که من در دوران تحصیل روزانه باهاشون ارتباط داشتم) که حداقل یک کلاسیک فارسی رو خونده باشن یا نیاز به خوندنش رو حس کنن به انگشتان یک دست هم نمیرسید. در نتیجه دانشجویانی که باید پایان نامه بنویسن حتی نمیدونن برای این کار به چه ابزاری نیاز دارن و کار رو به جایی میرسونن که دکتر شفیعی آرزو کنه ای کاش پایان نامه ها به انگلیسی نوشته بشن تا حداقل این افتضاح نگارشی در فارسی رخ نده.

۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه

ما هم که هیچ

رییس جمهور برزیل دیدار با رییس دولت ایران رو رد کرده بخاطر کشتار در سوریه. کسی‌ یادش میاد در ۳ سال گذشته دیداری بخاطر سرکوب مردم ایران لغو شده باشه؟

۱۳۹۱ خرداد ۳۰, سه‌شنبه

فعلهای مرکب

می خواستم پست بلندی بنویسم در مورد نثر علمی در زبان فارسی ولی حالا تصمیم گرفتم در چند پست مواردی که به نظرم میرسه رو بگم.
تا جایی که من دریافتم بن های فعلها سنگ بنای واژه سازی در زبان هستن، حالا در زبانهای سامی از اونها مشتق سازی میشه در زبانهای هند و اروپایی با افزودن پسوند و پیشوند واژگان جدید پدید میان. یکی از زهرهایی که من میبینم داریم به جان زبان خودمون میریزیم بکار بردن فعلهای مرکبه در جایی که فعلهای ساده وجود دارن، به این صورت در واقع بنهای در دسترس رو میکاهیم. مثالها زیادن، در همین جمله ی پیشین میکاهیم کمتر بکار میره و کم میکنیم معموله، ما دیگه چیزی رو "نمیابیم" "پیدا میکنیم"، "نمی آزماییم" "امتحان می کنیم"، "نمی زداییم" "پاک میکنیم"و ... و به همین رویه زبانمون سترون میشه.

۱۳۹۱ خرداد ۲۷, شنبه

ما بیشماریم

سه سال پیش همین روزها زندگی همه به دونیمه تقسیم شد، پیش از انتخابات و پس از انتخابات. دو نیمه ی نابرابر، پس از اون هم دیگه هیچی با هیچی برابر نشد.

۱۳۹۱ خرداد ۲۳, سه‌شنبه

"انسان از سه چيز درست شده: رنج، كار و عشق. ما به خاطر عشق، رنج مى كشيم؛ از سر رنج، كار مى كنيم و در پى كار، عاشق مى شيم."
محمود دولت آبادی
فقط اینجا نوشتم که یادم نره.

۱۳۹۱ خرداد ۲۰, شنبه

میراث آلبرتا: حاشیه بدون متن

در فیلم به رنگ ارغوان جمله ی درخشانی هست که میگه حاشیه از متن مهمتره. خود "مستند" میراث آلبرتا آنقدر به هر "سند" قیچی زده که عملاً متن چیز زیادی نداره، ولی الگوی برش فیلم ساز حاوی پاسخ پرسشهای فیلم هست. مصاحبه با سینا جعفرپور آشکارا محدوده به تنظیم نور و صدا و چرخاندن دوربین دور خوابگاه، در واقع مصاحبه ای وجود نداره، انگار فقط فیلم بردار فضای خوابگاه رو گرفته باشه و تمام، چهره ی سینا تنها تأیید میکنه خوابگاه در دانشگاه پرینستونه نه مثلاً کوچه بغلی رییس دولت!! مصاحبه با هژیر رحمانداد هم بالأخره به ما نمیگه ایشون چرا داره کمبود امکانات مادی در آمریکا رو تحمل میکنه ولی به این فضای کسب و کار دلکش ایران نمیاد.
از صحنه های مربوط به دفن شهدا فقط سخنرانی رییس هیأت الزهرا نشون داده میشه و هیچ اشاره ای به استدلالهای مخالف نمیشه، و جالبه بدونیم حمله به مخالفان تدفین وقتی آغاز شد که به جای دانشجویان تریبون دست حاج گوریل حدادیان افتاد تا ندای حمله به چماقداران داخل صحن مسجد دانشگاه بده.
استادی هم هست که تز دانشجوی ایرانی در آمریکا رو به درد نخور میدونه و خودش در شرکتش دستگاهی میسازه که فقط پنج شرکت در جهان میسازن (البته نوار کاست رو هم شرکتهای کمی در دنیا میسازن!) ولی جا نداشت مثلاً شرایط پژوهش در ایران و آمریکا هم مقایسه میشد؟
صحنه های اسکی قراره چی به ما بگه؟ که مرفهین بی درد هم حتی از شرایط راضین؟ مرفهین بی درد همیشه راضین، کدوم زندانی سیاسی از سر شکم سیری معترض بوده؟ کدوم شهید سبز ماشین چند صد میلیونی داشته؟ بد نبود از زنان آبرومندی که نیمه شب در پمپ بنزین ها جوراب میفروشن هم سؤال میشد.
صحنه های سوسن خانم خوندن دانشجویان در دانشگاه آلبرتا و اردوی راهیان نور ظاهراً فقط یک قیاس مع الفارقه، اما همین قیاس همه ی داستان درد غریبه بودن در وطن رو بازگو میکنه: آدمها دو دسته ان یا میرن راهیان نور یا رقاصن (ما هم که طبیعتاً از رقاصها بهتریم). یا راضین یا اصلاً مملکت براشون مهم نیست. یا شیعه ان یا بی عار. خلاصه یا با ما هستن یا بی عرزشن.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۳, چهارشنبه

در مقوله ی هنر و نزد و ایرانیان

این روزها گهگاهی میبینم ملت در مورد "هنر نزد ایرانیان است و بس" مینویسن و معمولاً هم نتیجه میگیرن که هنر نزد ایرانیان نیست یا هنر نزد بقیه هم هست و "بس" آخر مصرع زیادیه. خواستم بگم هنر در اینجا به معنی توانایی رزمیه و ربطی به هنر امروز نداره. مصرع دوم همین بیت میگه نگیرند شیر ژیان را به کس. معنی مصرع دوم این نیست که حالا شیر ترموستات ژیان (ژیان ترموستات داره؟ ترموستات شیر داره؟) طراحی شانل بوده و مرحوم بیژن با طراحی رولزرویسش بار دیگر برتری ایرانیان رو زبانزد جهانیان کرده، بلکه مصرع دوم میگه ایرانیان در جنگاوری از شیر هم بهترن که این به نظر زیاد غلوآمیز نمیرسه وگرنه که الان شیرها نسل ایرانیان رو منقرض کرده بودند نه برعکس! خلاصه پیش از اینکه در مقوله ی هنر و نزد و ایرانیان بنویسیم بهتره به معنی هنر در این بیت یک کمی توجه کنیم.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

از مارادونا تا مسی

البته لیونل مسی تا بحال که فقط 25 سال داره سه بار توپ طلای اروپا رو گرفته و با دریبل 7 نفر خیلی با مارادونا مقایسه شده. ولی به نظر من بازیکنان دو دسته هستن اونایی که نتیجه تعیین می کنن و اونایی که نمی کنن. آخرین بازیکن دسته ی اول زیدان بود که حتی در فینال جام جهانی هم پنالتی رو چیپ میزد. مسی برای مارادونا شدن اول باید وارد دسته ی اول بشه.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۳, یکشنبه

بیرق گلگون بهار

دلم برای شهری تنگ شده که آسمانش هرچه هم آلوده باشه بلنده و پشتش به کوهه. آرزوهای ما از کوه بزرگی میگرفت و حالا در این سرزمین پستی که زندگی می کنم آرزوها پست می شن. وقتی از ایران نرفته بودیم شهرمون رو با عکس های گل و بلبلی از کوچه های سنگفرش اروپایی مقایسه میکردیم. حالا میفهمم که همه ی شهر بزک نیست، شهر من با آسمان بلندش از بزک بی نیازه.

۱۳۹۱ فروردین ۳۰, چهارشنبه

بنگالی در سفر

البته خودمون با یک انگلیسی‌ دست و پا شکسته می‌خوایم کل اروپا رو بگردیم ولی‌ اگه یک اروپایی فکر کنه کل مردمان خاور میانه عرب زبان هستن از این همه نادانی حیرت می‌کنیم!!

۱۳۹۱ فروردین ۹, چهارشنبه

قصّه‌های خوب برای بچه‌های خوب

روزی تزار روسیه یکی‌ از درباریان رو محکوم به اعدام کرد. دوستانش برای عفو وساطت کردند ولی‌ تزار نپذیرفت و نوشت: بخشش لازم نیست، اعدامش کنید. یکی‌ از درباریان نامهٔ تزار رو تغییر داد و نوشت: بخشش، لازم نیست اعدامش کنید. تزار که این ابتکار رو دید خیلی‌ خندید و دستور داد سر از تن درباری محکوم به اعدام جدا کنن و درباری فضول رو هم از تخم به سر در ارگ شهر آویخت تا دیگران عبرت بگیرن که نامهٔ تزار رو دست‌کاری نکنن.

۱۳۹۰ اسفند ۲۴, چهارشنبه

چرا که مجلس شورا نمیکند معلوم

در یک سانحه رانندگی‌ در سویس ۲۸ نفر کشته شدن. این بدترین سانحه در ۳۰ سال گذشته بوده و نمایندگان مجلس سویس به همین مناسبت یک دقیقه سکوت کردن. تلفات تصادفات رانندگی‌ در ایران از جنگ با عراق بیشتره و امروز رییس دولت مستقر رفته تو مجلس و در پاسخ نمایندگان همون دلقک بازیهای معمولشو در آورده و ریده به سر تا پای مجلس و رفته.
 

تیتر: شعری از عارف قزوینی
چرا که مجلس شورا نمیکند معلوم           که خانه خانهٔ غیر است یا که خانهٔ ماست

۱۳۹۰ اسفند ۱۹, جمعه

این آلمانیها نمی‌فهمن چطوری یه کشور فسقلی مثل یونان با ۱۰ میلیون جمعیت انقد دردسر تولید می‌کنه واسه اتحادیه اروپا. بهشون گفتم البته جدّ بزرگ داریوش هم همین سوال رو داشت، فقط مواظب باشین پس فردا نگن یونان سر دموکراسی با اروپا کشمکش داشت!!

۱۳۹۰ اسفند ۱۸, پنجشنبه

حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس

دریادار بهرام افضلی، سرهنگ هوشنگ عطاریان، سرهنگ بیژن کبیری
همینطوری یه سری به ویکیپدیا بزنین، ببینین چه کسانی پیروزیهای اوایل جنگ رو به دست آوردن و سرنوشتشون چی شد.
پی نوشت: آدم یاد محسن رضایی و قضیه ی ناموسش میفته.

۱۳۹۰ اسفند ۲, سه‌شنبه

قصّه‌های خوب برای بچه‌های خوب


یه روزی دیوژن کلبی خوابیده بود، اسکندر رفت ازش پرسید برای اینکه پیروز بشم چیکار کنم؟ دیوژن پرسید خوب پیروز بشی‌ که چی‌ بشه؟ اسکندر گفت که جهانو بگیرم بعدش بشینم یه نفس راحت بکشم. دیوژن هم گفت خوب نفس راحتو همین الانم میتونی‌ بکشی چه کاریه مردمو به کشتن بدی.
اسکندر گفت از من چیزی بخواه، دیوژن گفت آخه کسخل اگه من چیزی می‌خواستم که بهم نمیگفتن کلبی. اسکندر هم سر خرو (یا اسبو) کج کرد اومد از صفحه فیسبوک بیرون یقهٔ همخوان کنندهٔ این داستانو گرفت گفت آخه تو شعور نداری؟ خط اول داستانو که دیدی اسکندر رفت پیش دیوژن به خودت نگفتی اسکندر واسه چی‌ باید بره پیش دیوژن؟ نگفتی دیوژن که تو بشکه زندگی‌ میکرد راه جهان گشائی از کجاش در بیاره بده اسکندر؟

۱۳۹۰ بهمن ۱۸, سه‌شنبه

در روابط علمی چه نباید بکنیم

یک آقایی از ایران به استاد راهنمای من ایمیل زده و با خانواده دعوتش کرده به ایران و براش توضیح داده که ایران کشور کهنی با کلی جاهای دیدنی تاریخیه. ضمناً طرف گفته اگر استاد ما در دانشگاه فلان جا سخن رانی کنه خیلی خوب میشه.
این ایمیل چند اشتباه فجیع داشت. نخست اینکه ایمیل از یک آدرس جیمیل فرستاده شده، برای یک ارتباط دانشگاهی خیلی خیلی بهتره که ایمیل دانشگاه استفاده بشه. دوم اینکه وقتی شما برای اولین بار به کسی ایمیل میزنین از اون آغاز خودتون رو معرفی میکنین، الان تنها چیزی که ما از این آقا میدونیم نام و نام خانوادگیشه و حتی معلوم نیست استاده یا دانشجو. سوم وبسایت ایشونه، هرچه من به زبان انگلیسی و فارسی جست و جو کردم نشانی از این آقا پیدا نشد و مشکل دیگه اینه که فلان جا فقط یک دانشگاه نداره. در آخر هم اینکه زمانی مشخص نشده، احتمالاً برای راحتی استاد دعوت شده زمان رو مشخص نکردن تا هروقت ایشون وقت داشت بره ولی همین هم باید در ایمیل نوشته بشه، یک ایمیل باید در نهایت روشنی فرستاده بشه چون گیرنده هیچ ذهنیتی از شما نداره.
من به استادم حق میدم که در پاسخ به چنین دعوت مبهم و غیر حرفه ای از کشوری که تا حالا ندیده پاسخ رد بده.

۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

تهرانبرگ

رفتیم سینما بلیط فروش ایرانیه به فارسی ازش بلیط میخوایم. رفتیم بار کرد عراقیه که ایران زندگی کرده بازهم به فارسی میگیم سه تا آبجو بیاره. آخرش رفتیم کباب ترکی بزنیم وسط بحث که کالب (Kalb) به آلمانی چه جور گوشتیه کباب فروشه میگه میشه گوساله!!

۱۳۹۰ دی ۲۷, سه‌شنبه

میرا

یک جور دیکتاتوری که تا پیش از آمدن به اروپا لمسش نکرده بودم دیکتاتوری میرایی بود. خوب همه کتاب ۱۹۸۴ جورج ارول رو میشناسن و دیکتاتوریش هم خیلی‌ ملموسه چون حکومت ما از اون نوعه. ولی‌ یک جور دیکتاتوری هم هست که در کتاب میرا به خوبی‌ توصیف شده. در دیکتاتوری ارولی زنجیرهایی به پای همه هست و کلید هماشون در دست یک نفره. در میرا هر کس به پای دیگران یک زنجیر می‌زنه و کلیدش رو در دست داره، نهایتأ تعداد زیادی زنجیر به پای همه هست ولی‌ برای خلاص شدم ازشون باید با همهٔ جامعه جنگید و کلیدها رو تک تک ازشون گرفت. دموکراسی‌ (حداقل در آلمان) آزادیها رو رعایت می‌کنه ولی‌ خیلی‌ رندانه یک زنجیر و کلیدش در دست هرکس میذاره که به پای دیگران بزنن، اینجا دیکتاتور به معنی‌ آدمی‌ که کلیدهای زیادی رو یه جا در دست داشته باشه دیده نمی‌شه ولی‌ همچنان زنجیرهای زیادی به پاها هست.

۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

گل واژه ها

روغن زیتون رو همیشه یک لیتری دیدیم، ولی‌ شنیدم تو خود یونان زیر پنج لیتری پیدا نمی‌شه و خود یونانیان هم زیر بیست لیتری نمیخرن. در ایران اسلامی هم کسی‌ عرق زیر بیست لیتر نمی‌خره.