counter

۱۳۹۱ بهمن ۵, پنجشنبه

پرده ی آخر



این پست فقط شرح پایان بازی سوسیال دموکراتها در پست پیشینه.




در پایان ژانویه ی 1933 رییس جمهور هیندنبورگ (فیلدمارشال ارتش رایش و وارث افتخارات امپراتوری، فرمانده ای که سربازان آلمانی رو به پیروزهای بزرگ رهبری کرد و در گاه شکست در کنارشون ایستاد) چاره ای به جز انتخاب هیتلر به صدراعظمی آلمان نداشت. پس از کنار رفتن سوسیال دموکراتها از قدرت یک صدراعظم لیبرال رو انتخاب کرد و پس از اون یکی از اطرافیان خودش (که حتی خودش هم باور نمیکرد لایق صندلی بیسمارک باشد) و در آخر یک ژنرال دسیسه گر، اما هیچکدام نه موفق شدند اکثریت پارلمان رو به دست بیارن و نه در مهار بحران اقتصادی کارآمدی داشتن. 

انتخابات ریاست جمهوری 1932 واپسین هماوردی هیندنبورگ با هیتلر بود تا بلکه جلوی نازیسم گرفته بشه. در این انتخابات نازیها از همه ی شگردهای تبلیغاتی استفاده کردن و حتی بسیاری شگردها رو خلق کردن. برای نخستین بار در جهان کاندیدایی با هواپیمای جنگی بین دو شهر پرواز کرد تا بتونه در فاصله ی زمانی کمتری دو سخنرانی داشته باشه. در سوی مقابل هیندنبورگ سالخورده فقط یک نطق رادیویی کرد (نقل به مضمون): در روزگار سختی هستیم و خطر یک حکومت تک حزبی جمهوری رو تهدید میکنه. من از ملت آلمان درخواست میکنم تا من رو در جلوگیری از اون یاری کنند.

نطق رادیویی کار کرد و هیندنبورگ هیتلر رو شکست داد اما برای پست نخست وزیری بیش از دو سال بود هیچ حزبی نمیتونست اکثریت پارلمان رو به دست بیاره و حزب نازی بزرگترین حزب آلمان شده بود. به ناچار سرجوخه ی اتریشی به جای پرنس بیسمارک نشست و دستور انتخابات مجلس صادر شد. لودندورف (دیگر ژنرال بزرگ ارتش امپراتوری و یار هیندنبورگ در فرماندهی جنگ جهانی اول، کسی که از 1916 تا 1918 دیکتاتور در پرده ی آلمان بود) پیش از این هیتلر رو شناخته بود و به هیندنبورگ نوشت: من با اطمینان پیش بینی میکنم این مرد ملعون کشور(Reich) ما را به ورطه ای هولناک می افکند و ملت ما را به بدبختی غیرقابل باوری می اندازد و مردم تو را در گور لعنت خواهند کرد.

باز هم نازیها بیش از چهل درصد آرا رو کسب نکردن تا آلمانیها به روشنی در پیشگاه تاریخ شهادت داده باشن که اکثریتشون با نازیها مخالفن. برای کسب اکثریت راه حذف کمونیستها درپیش گرفته شده و مانند هر حکومت پلیسی با پرونده سازی! رایشتاگ رو آتش زدند و تقصیر رو گردن حزب کمونیست گذاشتند و نمایندگانشون رو بازداشت کردند تا نمایندگان نازی اکثریت داشته باشند. در پایان بازی اکثریت نمایندگان به اختیارات ویژه ی صدراعظم رأی مثبت دادند. فقط نمایندگان سوسیال دموکرات -علیرغم اینکه آشکار بود پس از تصویب اختیارات، سرکوب در انتظار مخالفان خواهد بود- رأی منفی دادند و پاداش خودشون رو در اردوگاههای کار اجباری دریافت کردند. بدین ترتیب آلمان رفت برای اجرای پرده ی آخر نمایش سصد ساله ی خون و آهن.

۱۳۹۱ دی ۲۹, جمعه

هربرت تروچینسکی

توجه: این متن با این فرض نوشته شده که کتاب طبل حلبی به وقایع تاریخی هم اشاره دارد.
هربرت تروچینسکی نماد سوسیال دموکراتهای جمهوری وایمار است. سری آزادمنش دارد، آنقدر آزاد که شهروند آلمانی در زمان جمهوری وایمار آزادترین انسان زمان خود بوده است. نیرومند است، چنان نیرومند که دوازده سال بار قدرت در آزادترین کشور جهان را به دوش بکشد و وقتی به تیر بزرگترین بحران اقتصادی قرن بیافتد از آزادی تنها سایه ای بماند. هم با ناسیونالیستهای افراطی داخلی سر دعوا دارد چنانکه ارتش آزاد را ناکام کرد و هم با خارجیهایی که متلکهای ضد آلمانی میگویند درگیر میشود چنانکه فرانسویان فاتح جنگ اول را از روهر اخراج کند و با چانه زنی مداوم تیغ تیز صلح ورسای را کُند کند. از پشت ضربه میخورد چنانکه کمونیستها به اشاره ی استالین سوسیال دموکراسی را خطری بالاتر از نازیسم میگیرند (و البته حکومتهای توتالیتر چه سرخ چه قهوه ای خویشاوندی نزدیک دارند) و دموکراسیهای اروپای غربی برای مقابله با کمونیسم دل به نازیسم میبندند (که در نخستین تهاجم، نازیسم فرانسه را بلعید!). و سر آخر با اصرار توافق جمعی کنار میکشد، اما در پرده ی پایانی در آخرین جلسه ی رایشتاگ همگی علیه لایحه ی اختیارات صدراعظم رأی منفی میدهند. البته که حالا در غیاب کمونیستها (که دشمن کوچکترشان، نازیسم، پاکسازیشان کرده) در اقلیت هستند اما میکنند آنچه تاریخ برعهده شان گزارده و فروتنانه زندان و اعدام به پاداش رأی منفی را میپذیرند.

۱۳۹۱ دی ۲۰, چهارشنبه

ما مسئول هورا کشیدن خودمون هستیم

اخیراً یکی از استادان دانشکده ی شیمی تصادف سختی کرد. این استاد یک نمونه ی کامل اساتیدی بود که اگر نام استاد از ایشان گرفته بشه حتی شخصیت انسانی قابل تحملی هم ندارند. چه در مقام استاد درس، چه در مقام معاون آموزشی، چه در مقام استاد راهنما و چه حتی در برخورد روزمره با دانشجو به تمام معنا آزارنده بود. اگر تعریف "آزار جنسی" در ایران همانند دانشگاههای آمریکا بود ایشان هر سال باید اخراج میشد. اما حیرت انگیز اینجاست که پس از تصادف، دانشجویان دانشکده برای عیادتش در بیمارستان قرار می گذاشتند. مشکل من با این حرکت اینست که همین عیادت میتواند بازخورد (feedback) مثبتی به استاد بدهد، پیام ساده است "ما از ناخوشی تو ناراحتیم" که به نظر من این پیام دقیقاً ترجمه میشود به اینکه "رفتارهای تو ما را نیازرده". البته گذشت خیلی ارزشمند هست ولی گذشت یک وسیله جهت اصلاح است، گذشت در جایی معنی دارد که ما مرتبه ای فراتر یا دست کم برابر با خطاکار داشته باشیم. گذشت در این مورد فقط تشویق استاد به کژرفتاری و پذیرش ظلم است.
من از آغاز ورود به دانشکده میخواستم تغییری در اوضاع بدهم ولی سه سال هرچه کردم به سنگ سخت استادان و بی تفاوتی دانشجویان خورد. در سال آخر تازه فهمیدم بزرگترین اهرم قدرتی که داشتیم همان برگه های کاهی نظرسنجی بوده. البته استادان پیش ما خود را بی اعتنا به این برگه ها نشان میدادند ولی بعداً دیدم که در خلوت چه دقتی میکنند. سه سال این برگه ها را بی دقت پر کردم و در بخش نظرات هیچ ننوشتم. سه سال رساترین (و بی هزینه ترین) فریاد را حتی از گلو برنیاوردیم و دور ما گذشت.
ما همه در اصلاح نشدن رفتار استادان مسئولیم. وقتی که در جای درست پیام درست برایشان نفرستادیم، وقتی سخنرانی بیمایه ای از خودشان یا دانشجویانشان شنیدیم و دست زدیم.وقتی در عین کم سوادی (یا کم کاری در تدریس) استاد صدا کردیمشان.

۱۳۹۱ دی ۱۷, یکشنبه

تاریخ اشتباهی نوشته شده

تاریخ رو اشتباهی نوشتن. همیشه تصمیمات بزرگ رو برای ما گفتن و نتایج و پیامدهای تصمیمات رو. همیشه چهره ی آدمهای مهم در حال گرفتن اون تصمیمها توصیف شده. ولی آدمهای مهم هم کم کم در گذر زندگی روزمره ساخته میشن. در کتاب تاریخ با یک جمله ی کوتاه "مصدق دکترای خود را در دانشگاه نوشاتل گرفت." فصل تحصیلات دکتر مصدق رو میبندن ولی کسی توضیح نمیده مصدق بزرگ چطور از پس مشکلات روزمره در یک کشور غریب برآمد. از اول زبانش اونقدر خوب بود که همه ی کارهاشو راه بندازه؟ خونه چطور پیدا کرد؟ تنهایی غربت رو چطور سر کرد؟ همیشه درس میخوند یا گاهی دلگیری غروب سرد تو شهر دلگیری مثل نوشاتل ناامیدش میکرد؟ عصرهای طولانی پاییز و زمستان چکار میکرد؟
پاسخ اینها رو نمیدونیم چون آدم بزرگها به چیزای بی اهمیتی مثل فلان جنگ و بهمان سخنرانی بیشتر اهمیت میدن تا تاریخ انسانها.