counter

۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

قصار نامه 2

من نعش آن بزرگوار را بر بالای دار نشانه ی سرافرازی ملت ایران میدانم.
پ.ن.1: دیگه اصل جمله ارزش دوباره گویی نداشت.
پ.ن.2: یکی نبود بپرسه اون موقع که شاهان مستبد خون مردم رو توی شیشه کرده بودن تو داشتی سند قبرستون مسلمونها رو به اسم روسها میزدی (و صد تا لفت و لیس دیگه) حالا چطور بعد از مشروطه فیلت یاد مشروعه کرد؟

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

و آدم به سوی سرنوشتش رهسپار شد.
و خدا همینطور که به آدم نگاه میکرد یک ابرو رو انداخت بالا و گفت: حالا واسه دو تا گندم بهشت رو ول میکنی؟ کاری میکنم که فرزندانت برای مار غاشیه التماس کنن.

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

مرده به خدا: خدایا من بنده ی خوبی بودم، نمازمو اول وقت خوندم، روزه هامو گرفتم، خمس و زکاتمو دادم، سینه زدم، قربانی کردم، حج رفتم ....
خدا توی دلش میگه : این چرا پرت و پلا میگه؟ باز من یه چرتی زدم این جبرییل رفت مردمو گذاشت سر کار. حالا لابد باید این مرتیکه ی زنبازم راه بدیم تو بهشت.

استفتائات

آیا عرق سگی جزو مبطلات روزه هست؟

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

جهان پهلوانی با دوبنده ی قرمز جیگری

آقایون انقدر حواسشون رو جمع کردن که دامنشون آلوده نشه که این مسائل کل مغزشون رو اشغال کرد.

پ.ن: اوشی اوبرمایر در آلمان اولین مانکنی بود که عکسش با بالا تنه ی برهنه روی جلد یک مجله چاپ شد. کورتنی کاکس آرکت در آمریکا اولین کسی بود که لغت تامپون رو در تلویزیون به کار برد و حالا احمد خاتمی در ایران اولین کسی میشه که در تلویزیون لغت سکس رو به کار میبره. به قول یارو مملکته داریم؟

آداب آلمانی 5: تانک

آلمانیها یک ارتش حسابی با تانکهای خوشگل درست کردن و شروع کردن به جنگیدن ولی جنگ جهانی دوم رو باختن. بعد تانکهاشون رو فروختن به سوریه و مصر و اسراییل و فاتح جنگ 6 روزه شدن.

افتخاری

من اول بگم اصلاً با برخوردهای حذفی موافق نیستم و فقط میخوام بعضی مطالب رو توضیح بدم.
آقای افتخاری! اشتباه کردی. هنرت رو به راسته ی اراذل بردی و چوب حراج زدی و برای بازاریابی دم از دست بوسی زدی. نمیدونستی در راسته ی اراذل بوسه ات رو زینت دست خون آلودشون میکنن و سکه ی قلب میدن و هنرت رو دور میریزن؟ هنر کالای سرای آزادگانه که ملت صد سالیه دارن رخت به اونجا میکشن. در سرای آزادگان هنر میخرن و آبرو میدن. حالا که فهمیدی دست بوسی رو نمیپذیرن چرا باز عافیت از مردم طلب نمیکنی؟ چرا باز نامه به نشانی اشتباه مینویسی؟ با دست خالی هم که از سرای مردم رد بشی باز کسی هست گام زدنت رو هم بخره.

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

خطابه ی آسان در امید

اصلاً قصد مطلب گذاشتن از دیگران در این بلاگ رو نداشتم ولی اگر بشه با این کار برای کسی قدمی برداشت گور بابای قصد من کرده. تقدیم به افشین:

وطن کجاست که آوازِ آشنای تو چنین دور می‌نماید؟


امید کجاست

تا خود

جهان

به قرار

بازآید؟



هان، سنجیده باش

که نومیدان را معادی مقدر نیست!





معشوق در ذره‌ذره‌ی جانِ توست

که باور داشته‌ای،

و رستاخیز

در چشم‌اندازِ همیشه‌ی تو

به کار است.

در زیجِ جُستجو

ایستاده‌ی ابدی باش

تا سفرِ بی‌انجامِ ستارگان بر تو گذر کند،

که زمین

از اینگونه حقارت‌بار نمی‌مانْد

اگر آدمی

به هنگام

دیده‌ی حیرت می‌گشود.






زیستن

و ولایتِ والای انسان بر خاک را

نماز بردن؛

زیستن

و معجزه کردن؛

ورنه

میلادِ تو جز خاطره‌ی دردی بیهوده چیست

هم از آن دست که مرگت،

هم از آن دست که عبورِ قطارِ عقیمِ اَسترانِ تو

از فاصله‌ی کویری میلاد و مرگت؟




مُعجزه کن مُعجزه کن

که مُعجزه

تنها

دست‌کارِ توست

اگر دادگر باشی؛

که در این گُستره

گُرگانند

مشتاقِ بردریدنِ بی‌دادگرانه‌ی آن

که دریدن نمی‌تواند. ــ

و دادگری

معجزه‌ی نهایی‌ست.



و کاش در این جهان

مردگان را

روزی ویژه بود،

تا چون از برابرِ این همه اجساد گذر می‌کنیم

تنها دستمالی برابرِ بینی نگیریم:

این پُرآزار

گندِ جهان نیست

تعفنِ بی‌داد است.







و حضورِ گرانبهای ما

هر یک

چهره در چهره‌ی جهان

(این آیینه‌یی که از بودِ خود آگاه نیست

مگر آن دَم که در او درنگرند) ــ



تو

یا من،

آدمی‌یی

انسانی

هر که خواهد گو باش

تنها

آگاه از دست‌کارِ عظیمِ نگاهِ خویش ــ

تا جهان

از این دست

بی‌رنگ و غم‌انگیز نماند

تا جهان

از این دست

پلشت و نفرت‌خیز نماند.







یکی

از دریچه‌ی ممنوعِ خانه

بر آن تلِّ خشکِ خاک نظر کن:

آه، اگر امید می‌داشتی

آن خُشکسار

کنون اینگونه

از باغ و بهار

بی‌برگ نبود

و آنجا که سکوت به ماتم نشسته

مرغی می‌خوانْد.








نه

نومیدْمردم را

معادی مقدّر نیست.

چاووشیِ‌ امیدانگیزِ توست

بی‌گمان

که این قافله را به وطن می‌رساند.




۲۳ تیرِ ۱۳۵۹

احمد شاملو دفتر ترانه های کوچک غربت
برگرفته از وبسایت رسمی احمد شاملو :    http://www.shamlou.org/index.php?q=node/218

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

سوسیالیسم اسلامی 2

بعد از اینکه تقاضای گندم بر عرضه ی اون پیشی گرفت استکبار تلاش کرد سیب رو به عنوان میوه ی ممنوعه جایگزین کنه.
فریبرز رییس دانا
تا حالا چند بار آغاز زندگی نوینتون رو به بعد از یک چرت ملس واگذار کردین؟

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

قصار نامه 1

میخوام در این بلاگ مبارزه ای علیه جملات قصار آغاز کنم. باید تکلیفمونو با این جملات روشن کنیم. چیزی که این روزها مد شده یک جمله است که میگه:
سال 32 لاتها کودتا کردن که روشنفکران حکومت رو به دست بگیرن سال 57 روشنفکران انقلاب کردن که لاتها حکومت رو در دست بگیرن. امضا شعبون بی مخ.
آخه این جمله مزخرف کامله. اولاً همینو کم داشتیم که شعبون بی مخ در مورد انقلاب و کودتا مروارید حکمت چینی در کنه. اصلاً مگه شعبون بی مخ حرف هم میزنه؟ اون بره چاقوشو بکشه. ثانیاً چه جور حکومت افتاد دست روشنفکران که همه ی روشنفکران رفتن زندان؟ شعر "غم نان اگر بگذارد" شاملو بین کودتا و انقلاب سروده شده بود. ثالثاً مشکل انقلاب لمپنیسم نبود. مشکل این بود که وقتی چه گوارا مده و به چریک میگن قهرمان نه تروریست، انقلاب هم بشه اون شکلی میشه. حالا بگیر به جای حزب جمهوری اسلامی حکومت میافتاد دست حزب توده به نظرتون فرقی میکرد؟
خلاصه اینکه هر حرفی تو دهن چرخید درست نیست.

سوسیالیسم اسلامی

ممنوعیت الکل در اسلام یک ترفند تبلیغاتی از سوی ارامنه برای فروش بیشتر عرق سگی به خلق مسلمان ایران در طول تاریخ بوده.

شریعتی

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

کائنات جاییه که توش بهترین تبلیغات ممنوع کردنه. این یکی جهان اول و سوم هم نداره.

غریبانه 3: غربت

آدمها تو غربت مثل چتربازی میمونن که چترش لای درختا گیر کرده. نه سرش توی آسمونه نه پاش روی زمینه نه جرأت داره طنابای چترشو بِبُره.

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

این روزهای بی روح

ما آدم ها جسارت خودمون رو از دست دادیم. یا داریم جای اشتباهی رو دید میزنیم یا به محض اینکه طرف متوجه ما میشه نگاهمون رو میدزدیم. باید با جسارت توی چشم طرف نگاه کنیم تا کنش دیداری (Eye contact) برقرار بشه. شاید در این کنشها نجاتی برای دنیای بیروحمون پیدا کردیم.

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

غریبانه 2: چهارشنبه

انگار از نظر گردانندگان این سوپر مارکت اگه مردم تو صف نایستن صرف نداره حتی اگه خلوت باشه هم صندوقها رو میبندن که صف سرجاش بمونه. دارم با خودم فکر میکنم چرا این زرد پوستها زیاد خرید میکنن. بی اختیار شروع میکنم خوندن: عصر چهارشنبه ی من، عصر خوشبختی ما ... . میپرم پشت دوچرخه. اتوبوسها هم میبرنت خونه ولی آدم حس میکنه دارن میکشنش اینور اونور. روی دوچرخه بادی هست که بپیچه توی موهات حتی اگه هوا ساکن باشه ...

بوروکراسی

نکیر: به توحید معتقدی؟
متوفی: بله
منکر: به نبوت معتقدی؟
متوفی: بله
نکیر: پیرو کدوم پیامبری؟
متوفی: هشتاد هزار و دویست و هفتاد و ششمی
نکیر و منکر اول با تعجب نگاه میکنن، بعد دفتری رو برمیدارن هی ورق میزنن.
نکیر از در میره بیرون. صدا از توی راهرو میاد:
جبری....یل! جبرییل و ندیدین؟ آهان! خوب اومد بگین کار فوری باهاش دارم.
منکر روبروی متوفی نشسته سرش پایینه با گوشه ی ناخنش ور میره.

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

زندگینامه

اول چشممون باز میشه
آنارشیست میشیم
روشنفکر میشیم
حالمون از روشنفکر بازی به هم میخوره
از امتیازات سیستم استفاده میکنیم
به سیستم میپیوندیم
پیر میشیم

۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

غرب یا آفریقا

دارم فک می‌کنم الان چند تا از مجاهدین نرم دارن تو بلاگشون مینویسن: خوب انگلیس غرب آفریقاس دیگه شرقش که نیست.

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

روشنفکر

روشنفکر کسیه که به جای سؤال اول مرغ بود یا تخم مرغ مبپرسه کی مرغ و تخم مرغمون رو برد؟

محمد نوری هم رفت ...

خدایا!
اون از بندگان مقربت این از عزراییلت.  خداییش آفریدی یا که ریدی؟ اگه ما همچین خرابکاری ای کرده بودیم تو کدوم سوراخ جهنم گم و گورمون میکردی؟ نظر خودت چیه؟