counter

۱۳۹۰ تیر ۷, سه‌شنبه

مصدق در آتن

امروز یه یونانیه مفصل برام توضیح داد درد یونان چیه. مشکل قرضهای بین المللی یونانه، همه ی پول دولت هم صرف اون میشه. درسته که یونانیها قرض کردن ولی الان معتقدن باید مثل آلمان که چندین بار قرضهاش بخشیده شده مال اونها هم بخشیده بشه. امروزه یونان حتی قرضهای صد ساله داره که اصل پول در اثر بحران اقتصادی 1929 دود شده و به هوا رفته ولی چون زمان زیادی گذشته سود خیلی بیشتری هم داره ازشون گرفته میشه!! البته اتحادیه ی اروپا میفهمه که به صلاح نیست اقتصاد یونان سقوط کنه ولی فقط با قرضهای بیشتر حاضره کمک کنه تا همچنان این کشور مقروض باقی بمونه. من براش از وضعیت نفت در آستانه ی ملی شدن گفتم و تدبیری که مصدق به خرج داد تا نفت ملی بشه. اون هم معتقد شد اونها هم مصدقی احتیاج دارن که از نیاز اروپا به ورشکسته نشدن یونان استفاده کنه و با تدبیر (و نه ماجراجویی) از زیر بازپرداخت وامها در بره.

۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

امامزاده دیوار 2

یک بار میان یک بحث علمی آموزگار من اشاره کرد که در مقاله ای نشون داده شده اگر شرایط شیمیایی فراهم بشه ملکولهای RNA همون کار معمولشون رو میکنن و نیازی به سلول نیست. من گفتم این یعنی روح وجود نداره و حیات فعل و انفعالات شیمیاییه. آموزگار گفت این یعنی روح در سلول وجود نداره، از سلول تا یک انسان خیلی راهه و ما نمیتونیم بگیم روح این وسط وارد شده یا نشده. طبیعتاً هدفش این نبود که از وجود روح دفاع کنه، که خودش هم اعتقادی نداشت، بلکه میخواست نتیجه گیری علمی رو به من یاد بده.
وقتی از حماقت مذهبی یا غیرمذهبی حرف میزنم منظورم همین نتیجه گیری های عجیب از فرضهای بی ربطه. چیزی که ما برای شناخت جهان در دست داریم روش علمیه، این روش برای رد  یا تأیید مذهب نیست، خدایی که همه جا هست ولی هیچ جا نیست، خدایی که همه چیز رو میدونه ولی انتخاب به ما میده اصلاً قابل رد با علم نیست، چه آزمایش علمی میتونین برای اثبات یا رد خدا بیارین؟ مهم اینه که ما بدونیم اساساً دانش برای چی هست و چطور باید با اون کار کرد، در این صورت باکی هم از خرافات نباید داشت.

۱۳۹۰ خرداد ۳۰, دوشنبه

امامزاده دیوار

دیوار برلین چیزی از امامزاده کم نداره. مردم بدو بدو میرن اونجا که لمسش کنن یا باهاش عکس بندازن یا در طولش راه برن. بازار اشیای متبرکه هم داغه، شما میتونین برین اونجا و با سربازی با یونیفرم ارتش آلمان شرقی یا شوروی عکس بندازین یا یک برگه اجازه ی خروج از برلین شرقی بخرین. اما البته گل سرسبد اشیای متبرکه تکه های دیواره. در واپسین روزهای جنگ جهانی دوم بیشتر برلین با خاک یکسان شد. پس از جنگ در برلین شرقی به جای ساختمانهای قدیمی (که اتفاقن قسمت دیدنی تر شهر در برلین شرقی افتاد) ساختمانهای زشت بتونی سر برآورد. بعد از فروریختن دیوار آلمانیها با کوشش و پشتکار تمام ساختمانهای زشت رو خراب میکنن تکه هاش رو به جای دیوار به ملت میفروشن و با پولش ساختمانهای نو با معماری مدرن میسازن. البته این گمان منه. موضوع اینه که ملت امامزاده سازن حالا اگه مذهب انگشت نما شد میرن سراغ امامزاده های بی ارتباط با مذهب. مبارزه ی واقعی با مذهب نیست با حماقت برآمده از مذهبه.

سلسله مراتب دانشگاهی

سلسله مراتب دانشگاهی میتونه دو قسمت داشته داشته باشه، یکی اجتماعی یعنی رفتار و گفتار دانشجو و استاد، یکی هم علمی یعنی شیوه ی بده بستان علمی استاد و دانشجو. در ایران سلسله مراتب اجتماعی به شدت رعایت میشه. مثلاً شما همواره باید اساتید رو با پیشوندهای "استاد"، "آقای دکتر" و از این دست خطاب قرار بدین. چند سال پیش در دانشکده ی ما هر گروهی باید پوستری میساخت و فعالیتهای علمیش رو خیلی کلی توضیح میداد، هر گروه عکسی هم از اعضاش در پوستر میذاشت. دانشجویان یکی از اساتید بهش گفتن بیا عکس بندازیم استاد پاسخ داد فقط عکس من باید در پوستر باشه!! از طرف دیگه سلسله مراتب علمی تقریباً در ایران وجود نداره، بعضی اوقات اساتید اصلاً خبر ندارن دانشجوشون چیکار میکنه و در چه مرحله ایه. استادی داشتیم که دانشجوش فارغ التحصیل شد و تازه استاد فهمید طرف مقاله کپی کرده!! خود من هروقت لازم میدیدم به استادم گزارش نوشته شده میدادم که خوب هیچوقت لازم ندیدم.
در خارج (حداقل در علوم پایه) این رابطه دقیقاً برعکسه. اساتید همواره یا به نام کوچکشون یا "تو" خطاب میشن، خود من چند وقت پیش یک روز تعطیل رفتم در خونه ی استاد ( که تازه استاد راهنمای خودم نبود) و دریل ازش قرض کردم. اما امان از سلسله مراتب علمی. استاد من همیشه اونقدر بهم کار میگه که مطمئن باشه من تمام وقتم پر خواهد بود و به سرعت هم پاسخ میخواد، اگه من پاسخ کار یک روزه رو یک هفته ای بدم مستقیم یا به اشاره تذکری میشنوم. خلاصه در ایران سرنای سلسله مراتب از سر گشادش نواخته میشه.
پی نوشت: چیزی که در دنیا کم و کسری نداریم استثتاست

۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

آموزگار

یک آموزگار ادبیات و زبان فارسی پیر داشتیم، از اینا بود که شعر نو رو قبول ندارن و در عین حال تسلط کاملی به زبان و ادبیات (از نظر معلومات) دارن. وقتی داشت درس میداد که واژه های فارسی با حروف صدا دار تموم نمیشن و اگر اینطوری شد در پایان "ی" میذاریم خیلی رندانه گفت مثلاً قدیم که درس میدادیم میگفتیم "ی" خانم وزیر چون نامش بود فرخ روی پارسای. اکثر فرهنگیان قدیمی رو که دیدم از خانم وزیر به شدت راضی بودن و البته آقای آموزگار نمیتونست مستقیماً از خانم وزیر حمایت کنه ولی داشت معرفیش میکرد تا ما خودمون بریم بخونیم و بشناسیمش.
روز قدس نه سال پس از اون در میدان هفت تیر منتظر شیخ اصلاحات بودیم که دیدم دانش آموزی که من یک سال آموزگارش بودم لای این ارزشیا میپلکه (البته اون روز اونا خیلی کم بودن). هنوز احساس شکست میکنم، درسته که اکثر دانش آموزان من سبز هستن ولی خوب اکثر مردم هم سبز هستن. شاید باید کمتر وقتمو میذاشتم که به بچه ها حالی کنم الکترون پرتقال نیست، شاید اگه بچه ها فکر میکردن اربیتالها دمبلی شکلن چیزی ازشون کم نمیشد، شاید باید بذری میکاشتم که نکاشتم ...

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

باز هوای وطنم ...

هوای اینجا گرم و مرطوبه، ارتفاع کمه فشار زیاده. رودخانه ای هم جریان داره که رودهای اطراف تهران جلوش نهری بیشتر نیستن ولی هیچ صدایی نداره.
پرتاب میشم به شبی بهاری در چند سال پیش با رفیقان موافق در دامان البرز، ماه تنها چراغ آسمان، هر گام باید با دقت برداشته بشه. غرق در پیچ و خم کوه. صدای گرومپ گرومپ رود از زیر پا و هوای سبک بالای سر و تنها چیزی که مهم نیست مقصد ...