counter

۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

زمان لرزه

کورت ونه‌گات نویسندهٔ آمریکایی کتابی‌ به نام زمان لرزه داره. ایدهٔ محوری در این کتاب اینه‌که بر اثر یک زمان لرزه مردم ناچار هستن دقیقا همون کارهایی رو انجام بدن که در ۱ ساله گذشته کردن، مثلا اگر ساله گذشته در زمان خاصی‌ راه میرفتن دوباره باید در همون زمان هم راه برن. در لحظه‌ای که این زمان لرزه به پایان میرسه مردمی که داشتن راه میرفتن میخورن زمین و ماشینها تصادف می‌کنن چون فراموش کرده بودن چطور باید ایستاد چون در هر حال مجبور بودن بایستن یا درست رانندگی‌ کنن!
البته ایدهٔ کتاب خیلی‌ ناب به نظر میاد ولی‌ معنی‌ واقعی‌ اون رو وقتی‌ با زیر پوست آلمان آشنا شدم فهمیدم. نگرانی نویسنده این بوده که مردم دیگه توانایی پاسداری از دموکراسی رو از دست داده باشن و فقط به این دلیل دموکراسی اینجا باشه که از قبل بوده. نشانه هایی برای این هست که من فقط یکیشو مینویسم. چند ساله پیش یونسکو گیر داد که برج جهان نما در اصفهان زیادی بلنده و اگه ارتفاعش اصلاح نشه نقش جهان از فهرست میراث فرهنگی جهانی‌ حذف می‌شه. روزنامه‌ها انقد نوشتن که بالاخره شهرداری اصفهان نظر یونسکو رو جلب کرد، دقت کنین این اتفاق در یکی‌ از بدترین دوران ایران از نظر بسته بودنه فضای اعتراض پیش اومده و عملا هیچ مکانیسم قانونی‌ برای مجبور کردن شهرداری وجود نداشت و فقط فشار افکار عمومی‌ نقش جهان رو نجات داد.
شبیه همین اتفاق در شهر درسدن در آلمان افتاد. بافت قدیمیه شهر درسدن هم جزو میراث فرهنگی جهانی‌ بود تا اینه‌که شهرداری تصمیم گرفت پل جدیدی روی رودخانه احداث کنه. یونسکو گیر داد ولی‌ سازست همه پرسی‌ (در بیشتر شهرهای آلمان وقتی‌ چنین بحثی پیش میاد سازمانهای غیر دولتی می‌تونن درخواست همه پرسی‌ بدن) در درسدن وجود نداشت کسی‌ هیچ کاری نکرد و اونجا از فهرست میراث فرهنگی جهانی‌ حذف شد، به همین راحتی‌! سوالی‌ که پیش میاد اینه‌که آیا اگه قوانین همه پرسی‌ در شهری نبود مردم باید دست رو دست بزارن؟ 

۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

گسترش فرهنگ

توی قطار سرم توی کتاب بود که یه خانمی اومد روبروم نشست، پس از مدتی پرسید اسراییلی هستی؟ گفتم نه ایرانیم. چند تا جمله رد و بدل شد و دوباره سرمو کردم تو کتاب. چند دقیقه ی بعد دیدم داره به پارسی شیرین میگه زهر مار، همین طور هم پشت سر هم میگفت که من متوجه بشم. حالا قیافه ی منو تصور کنین که یه زن 67 ساله ی ایتالیایی توی یه قطار وسط سوییس ده بار تو روم بگه زهر مار. توضیح داد که همسر برادرش ایرانیه و با بچه هاش پارسی حرف میزنن. اینجا معمولاً مردم حدود 35 سالگی بچه دار میشن و اون خانم ایرانی هنوز با شوهر ایتالیاییش زندگی میکنه، اگه فرض کنیم شوهر ایتالیایی حدود 60 سالش باشه در نتیجه حداقل 25 ساله که این خانم در اون خانواده ی ایتالیایی هست. چرا بعضی از ایرانیا هیچ تلاشی نمیکنن که فرهنگمون رو درست نشون بدن؟ زبان پارسی از شکر شیرین تره واقعاً چرا باید خواهر همسر اون خانم بعد از 25 سال اولین چیزی که پیدا میکنه به من بگه "زهرمار" باشه؟

۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه

عادت تاریخی‌

میگن یه بار یه درویشی رفت در آسیاب به آسیابان گفت گندم منو آرد کن، آسیابان بهش گفت برو تو صف داداش! درویش تهدیدش کرد که اگه بی‌نوبت گندم منو آرد نکنی‌ دعا می‌کنم خدا آسیابتو خراب کنه. آسیابان ازش پرسید اگه خدا به حرف تو گوش میده چرا دعا نمیکنی‌ گندمتو آرد کنه؟
ایرانیها این عادت ریدن تو کار دشمنشون رو ترک نکردن. یه موقعی روسها اومدن سرزمیناشون از جمله گرجستان رو اشغال کردن، ایرانیا نمیتونستن اونجاها رو پس بگیرن اما بد از ۱۲۰ سال یه گرجیی شد رهبر شوروی و ۴۰ میلیون روس رو تیربارون کرد. حالا ما به سرزمینمون نرسیدیم ولی‌ دلمون که خنک شد!!

۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

به دلیل مسائل گرامری زبان وحی، در مملکت اسلامی کسی‌ نمیتونه هم "آزاد" باشه و هم "آزاده"

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

باغ فردوس

ممکنه هی بری جلوی موزه سینما راه بری و باغ فردوس باغ فردوس کنی، ولی باغ فردوس باز وافعی اونیه که تو کتابخونه ی باغ فردوس بزرگ شده.

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

کتاب

نوروز چند سال پیش چند روزی در یک جایی تقریباً تنها گیر کرده بودم. فقط یک کتاب برده بودم و 3 کتاب قدیمی هم همونجا بود. اولیش یک کتاب خیلی سبک و زردی بود که اسمش هم یادم نیست. ماجرای دو جوان بود که دختره بخاطر پول عشقشو ول میکنه و پسره میره پولدار میشه که برگرده انتقام بگیره و ...، یعنی کتاب انقد داغون بود چاپ حدود سال 1342 با تیراژ 5000 نسخه. کتاب دوم در مورد زندگی پاتریس لومومبا بود چاپ همون حدود سال 42 با تیراژ 7500 نسخه. کتاب سوم حاصل عمر اثر معروف سامرست موام بود با تیراژ 10000 نسخه. کتابی که خودم همراه برده بودم جنایت و مکافات داستایوسکی تجدید چاپ شده در زمستان 86 بود. یک سالی بود که دنبالش بودم و در بازار سیاه به قیمت زیادی پیدا میشد ولی نهایتاً تیراژش 2500 نسخه بود و هنوز هم اگه جلوی دانشگاه رو خوب بگردین ممکنه پیدا بشه یعنی در روزگار ما از یک کتاب کمیاب حتی 2500 نسخه هم به فروش نمیرسه.
پی نوشت 1: بعد از خوندن تحمیلی اون کتاب زرد به این نتیجه رسیدم که کتاب زرد خوندن از تلویزیون دیدن خیلی بهتره چون حداقل برای خوندن کتاب زرد خواننده ناچاره صحنه ها رو در ذهن تجسم کنه و همین تجسم یک تکونی به ذهنش میده.
پی نوشت 2: یکی رو میشناسم که از دوران دبیرستان و در حلقه ی دوستانش شوخی شوخی معتاد شد و هنوز کمابیش با این مشکل دست به گریبانه. یک بار که صحبت میکردیم از فلان کتاب ذبیح الله منصوری نقل قول کرد، واقعاً اگه بیشتر از همین کتابها (حتی در همین سطح) خونده بود وضعیت بهتری نداشت؟

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

توی اسناد ویکی لیکس یک سندی هست در مورد ایرانیها که خودخواهن و نمیفهمن علیت چیه و فلان و فلان. ملت هم تو فیسبوک پخش میکنن بالاش هم مینویسن "سوووووووووووووو تروSoooooooo true". دلایلی هم که برای این حرفها آورده اینه که چون نمیفهمن اگه بگن میخوان کلیفرنیا زندگی کنن نمیتونن ویزا بگیرن یا میگه ایرانیها بدگمانن.
خوب ما هم میتونیم بیایم با همین استنادات یک سند در مورد اونها بنویسیم:
آمریکاییها نمیفهمن که اگه از غیرقانونی از مرز رد بشن بازداشت میشن.
کودتا میکنن علیه یک حکومت دموکراسی 25 سال هم از دیکتاتور حمایت میکنن بعد وقتی میفهمن مردم ایران ازشون شاکین میپرسن چرا؟
میان به دو همسایه ی ایران حمله میکنن بعد میپرسن چرا مملکت میلیتاریزه شد.
از همه مهمتر چطور میشه به کشوری که تحت هیچ شرایطی به هیچکس پاسخگو نیست اطمینان کرد؟ اگه بهشون اطمینان کنیم چی میگن خداییش؟
خلاصه ما ایراد زیاد داریم ولی درست نیست هرکی با دلایل آبکی هرچی در موردمون گفت ذوق کنیم.

۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

در واقع اونچه مشکل ایجاد میکرد از سویی برداشت اسطوره ای از روابط استاد و شاگردی بود و از سوی دیگر آمیخته شدن روابط کاری و دوستی. در جامعه ای که همونجا که تاکسیا مسافر میزنن باید خانم بلند کرد این آمیختگیها ممکنه پیش بیاد

پی نوشت: لطفاً مخاطبان خاص این پست رو دست نگیرن. موضع من در مورد قضایا مشخصه

۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

در ستایش توت

توت برای من یه جورایی نماد ایرانه. یه چیزیه فقط تو ایران به دست میاد. در خارج میشه فقط توت خشک پیدا کرد که خود توت نیست فقط اثری از توته. ایران رو هم فقط میشه داخل ایران حس کرد از بیرون فقط میشه نشانه هایی ازش دید. و از همه مهمتر اینکه اگرچه با نخوردنش نمیمیرین ولی قطعاً گاهی سخت هوس توت میکنید.

۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

کلا به نظرم کتیبهٔ "خدایا این کشور رو از دروغ و دشمن و قحط سالی‌ محافظت کن" یکی‌ از دلایل رد خداس.

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

مرد با حیا باس لباش از زیر سیبیلاش معلوم نباشه.
- لبات پیداس اون سیبیلا رو بلن کن مرتیکه بیحیا!

۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

جوانی دورانی از زندگیه که دلمون میخواد آینده بیاد، پیری دورانیه که دلمون میخواد گذشته برگرده.
بچه که بودیم یه مداد رنگیای لیرا بود جعبش فلزی بود. روی در جعبش یه خونه بود جلوی خونه کلی جک و جونور و گل و گیاه داشت که همشون میخندیدن و خوشحال بودن. تأثیر چنین صحنه ی شادی در روزگار هاچ زنبور عسل مثل یک چشم روشنی به حال دل خوب بود. حتماً با یه جعبه از اونا میشه خوابامو رنگ کنم.

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

آداب آلمانی 10: مذهب

یکی از مهمترین آزادیهایی که در ایران داشتیم مسخره کردن مذهب بود. اونقدر پیشوایان مذهبی سوتی دادن تو ایران که دیگه مردم مذهبی هم روشون نمیشد در مقابل ما از مذهب دفاع کنن. توی آلمان علیرغم اینکه کلیسا به زبون خوش پاشو از زندگی مردم نکشید بیرون، ولی ظاهراً بعد از چند صد سال که مردم رو انگولک نکرده مردم بخشیدنش. نخستین نشونش اینکه اکثر مردم هشت درصد به کلیسا مالیات میدن تا کلیسا مثلاً بچشون رو غسل تعمید بده. حالا تو ایران در مسجد همیشه ی خدا به روی مردم بازه و بخواین برین تو کسی نمیپرسه خمس و زکات دادی یا نه تازه توالت عمومی هم فراهم کردن باز هم مردم تحویلشون نمیگیرن.
دومین نشونه خیلی مهمه. مردم قلباً از شوخی با کلیسا بدشون میاد یعنی اگه حتی جلوتون افه ی تساهل و تسامح بذارن باز هم در قضاوتشون روی شما تأثیر داره. چند روز پیش در جمع صرفاً یه "شوخی" با کلیسا کردم. نه تنها آشکارا آلمانیهای جمع رنجیدن بلکه بعضیها تلاش کردن نظر من رو عوض کنن. آخه فک نمیکنن یکی بیاد با کوانتوم شوخی کنه ما باهاش بحث علمی راه میندازیم؟

۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

میگم حالا که صدراعظم دموکرات مسیحی!! آلمان گفته خارجیا برن زبان آلمانی یاد بگیرن آداب سکولاریسم ایجاب میکنه کلاس آلمانیمون رو بیخیال بشیم تا وقتی که یک سیاستمدار سوسیال دموکرات این حرف رو بزنه.

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

ژانر

اینایی که میگن زبان فارسی برای شعر و شاعری خوبه ولی به درد نوشتن متن علمی نمیخوره.

علم به سعی کاپیتالیسم

شما بیاین نوبل شیمی رو به من بدین. بعد من به عنوان برنده ی نوبل همه ی مقالاتم توی نیچر و بقیه ی مجلات معتبر چاپ میشه. بعد چند سال که مردم نگاه میکنن میبینن نوبل رو دادن به کسی که مقالاتش توی مجلات خیلی معتبر چاپ میشه و اینطوری اعتبار نوبل هم افزایش پیدا میکنه.

۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

پیام لبنان

پیام استقبال لبنان از ا.ن. این بود:
ملت دوست و برادر ایران شما حتی اگه رییس جمهور قلابی هم بفرستین اینجا ما کلی تحویلش میگیریم و حتی اگه بیسواد هم باشه بهش دکترای افتخاری میدیم ولی از ما نخواین تو شورای امنیت ازتون دفاع کنیم یا به قطعنامه رأی منفی بدیم.
خلاصه پولتون رو میخوایم خودتون رو نه!

قصار نامه 4

به تازگی این جمله خیلی در اینترنت دست به دست میشه:

از شیطان پوزش می‌طلبیم٬ نباید فراموش کنیم که ما فقط یک طرف داستان را شنیده‌ایم؛چون تمام کتابها را خدایان نوشته است.“ ساموئل باتلرا


نخست اینکه این موضوع متکلم وحده بودن خدا که موضوع کهنه ایه.
دوم اینکه حالا شما که چپ و راست اینو شیر (share) کردین چه گلی به سر این متکلم وحده زدین که حالا میخواین به سر طرف حسابش هم بزنین؟ این یکی رو که چپ و راست مسخره و انکار میکنین خوب از فردا شیطون رو هم مسخره کنین.

۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

آداب آلمانی 9: Oktober fest

اگه در عکس بالا دقت کنین جلوی این شلوار که لباس بومی باواریاس بسته س. این ملت از اینا میپوشن میرن آبجوی یک لیتری هم میزنن!!

۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

ماریو وارگاس یوسا

نوبل امسال خیلی حال داد و رسید به ماریو وارگاس یوسا. مشخصه ی اصلی کتابهاش اینه که شخصیتها خیلی واقعین. وقتی در سور بز مینویسه آدم میگه حتماً خودش دومینیکن رو دیده. اگه سالهای سگی رو بخونین میگین بلاشک خودش توی مدرسه ی نظامی تحصیل کرده. بعد از داستان مردی که حرف میزند مطمئن میشیم چنین همکلاسی ای داشته و ... .
خوشبختانه علیرغم اینکه خوب مینویسه خیلی هم زیاد مینویسه پس لطفاً یک مسلمانی پیدا بشه دو سه کیلویی وارگاس یوسا برای من پست کنه.

۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

شیخنا و مولانا

یادمه آخرین باری که لپ تاپم تمیز شد وقتی بود که رفتم پیش ا.ش. اسلایدهای دفاعمو نشون بدم. به محض اینکه لپ تاپ رو باز کردم اصلاً نذاشت حرف بزنم یه دستمال برداشت لپ تاپ رو با آرامش تمام تمیز تمیز کرد بعد گذاشت من شروع کنم به حرف زدن. یعنی همچین آدمیه استاد راهنمای من.

۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

اندازه گیری مکان آقا

در این سایت مقدار زیادی روایت از دیدن امام زمان هست. پیشنهاد میکنم اطلاعاتش به دقت جمع بشه، ببینیم امام زمان دقیقاً چه زمانی در کجاها دیده شده. بعد بشینیم معادله ی حرکتشو در بیاریم بریم یقشو بگیریم بیاد حکومتشو بکنه. والا! چشممون به غروب جمعه سفید شد انقد هیچ جمعه ای نیومد.

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

هر بار این کیف پولم رو باز میکردم یکی دوباری باید بعدش چک میکردم که کارتی گم نشده باشه. کارت بانک، کارت دانشجویی، کارت ورودی دانشکده. گاهی فکر میکردم که وسواسی شدم یا اینکه حق دارم به حواس خودم اعتماد نمیکنم؟
خبر خوب اینکه وسواسی نیستم. خبر بد اینکه کارت دانشجویی که همزمان کارت سلف و کتابخونه و تربیت بدنی هم هست رو گم کردم.

۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

نوستالژی

این روزها به طور عجیبی زندگیم به سه قسمت قبل از خاتمی زمان خاتمی و بعد از خاتمی تقسیم شده. مثلاً میگم فلان آهنگ رو اوایل خاتمی شنیدم. اسم فلانی رو اولین بار سال 74 شنیدم هنوز اون موقع خاتمی نیومده بود. اون کتابه آخرای زمان خاتمی چاپ شده بود.

۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

جبرییل که وحی رو میبره، عزراییل هم که روح رو قبضه میکنه، اسرافیل هم که رفته بوقشو بزنه هنوز نیومده. این میکاییل چیکارس اونجا؟

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

آداب آلمانی 7: آبجوهای سرگشته

اینجا اینطوری نیست که وقتی گروهی میرین رستوران دسته جمعی سفارش بدین. گارسونها از تک تک سفارش میگیرن و بعد هم با تک تک افراد سر میز جداگانه حساب میکنن. یکی از درآمدهای گارسونها اینه که وقتی همه پرداخت کردن گارسونه میاد میگه 3 تا آبجو جا موند (همیشه هم مبلغ حدود 10 یورو میشه). طبیعتاً توی ایران اگه بودم تا حالا مثل هر ایرانی اصیل خشتک همچین گارسونایی رو روی سرشون کشیده بودم. چند شب پیش بود که این اتفاق باز افتاد. آمریکایی گروه به من گفت من انتظار دارم یکبار یکی از آلمانیها جواب این گارسونها رو بده چون وقتی زبون زیاد بلد نیستی این کار ساده نیست. البته اگه آلمانیها اهل جواب دادن بودن این منبع درآمد تا حالا اصلاً از بیخ و بن برچیده شده بود. در نتیجه ما خارجیها هم به احترام میزبانانمون دو یورویی از این ده یورو میپردازیم و خیلی متین سرمون رو میندازیم پایین از رستوران خارج میشیم.

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

مرض طبقه بندی

آدمها دو دستن. یه دسته اونایی که توی "دو دسته" طبقه بندی میشن و دسته ی دوم اونایی که بیرون "دو دسته" میمونن.

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

خاطرات

خاطرات یا با مداد نوشته شدن که به مرور زمان ساییده میشن و محو میشن. یا با خودکار نوشته شدن که فقط میشه با پاک کن دو رنگ پلیکان رفت سر وقتشون. تازه در اون صورت هم پاک نمیشن فقط یک تکه از کاغذ ذهن رو میکَنن.

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

آداب آلمانی 6: تی شرت و گشت ارشاد

من نمیدونم چرا تو این آلمان تی شرتهاشون از مانتوی بانوان در ایران بلندتره و همه ی مردم هم خوشحالن از این وضع. پیشنهاد میشه دولت مستقر بره ببینه چطوری اینجا تی شرت بلند تن مردم میکنن. فرمولشو بگیره تو ایران اجرا کنه که دیگه لازم نباشه گشت ارشاد راه بندازه.

پیچ دوم بعد از ایستگاه 2

ای دیو سپید پای در بند
دل خوش سیری چند؟

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

قدیس

یکی از بچه های دانشگاه بود که توی گروه تئاتر هم فعال بود. هر وقت پول احتیاج داشت میومد سر صحبتو با یکی باز میکرد. بعد شروع میکرد در مورد یک خانواده ی بی سرپرست که پول ندارن صحبت کردن. یک روضه ی پرسوز و گدازی میخوند که طرف همونجا بهش پول بده.
بیچاره توی سرزمین پیغمبر خیزی به دنیا نیومده بود ولی قطعاً شایستگی یک لقب "قدیس" از کلیسای رم رو داره.

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

دستورالعمل دانشمند شدن

هوا سرده؟ خوب یک کت بپوش. راهنمایی: برای اینکه راحت باشی چند شماره بزرگتر بگیر.
شلوارت رو خوب بکش بالا آخه شلوار شل وایسه اذیت میکنه.
یک کیف هم داشته باشی بد نیست. از اینایی که شبیه کلاسور زیپ داره. راهنمایی: از سر احتیاط خوب محکم بچسبش.
یک عینک میخوای؟ هرکدوم رو دوست داری. راهنمایی: میدونم حوصله ی انتخاب کردن نداری. هرکدم راحته رو بردار.
موقع راه رفتن اصلاً لازم نیست حواستو جمع کنی. میتونی با خودت در مورد یک مسأله صحبت کنی.
خبر خوب اینکه قیافت کاملاً شبیه دانشمندا شد. خبر بد اینکه این فرایند کاملاً برگشت ناپذیره و هیچوقت سعی نکن ظاهرت مثل بقیه ی آدمها بشه چون در اون صورت هم خنده دار به نظر میای هم قلابی.

۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

تفاوت وجود و یکتایی

سید بودن نشون نمیده که لزوماً طرف نواده ی پیغمبره ولی نشون میده حداقل یکی از اجداد طرف لزوماً شارلاتان بوده.

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

آن روزها

آن روزها که دوتا کانال بیشتر نبود کانال یک دوتا اخبار ساعت هفت و نه داشت. تنوعش هم این بود که ششماه اول سال اخبار ساعت نه مفصل بود ششماه دوم سال اخبار ساعت هفت.

خواب صادقه

تا حالا شده زنگ بزنی در بری؟ اگه یه فرشته این کارو بکنه بهش میگن خواب صادقه.

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

زیر پوست نظرسنجی

نتیجه ی فیدبک گوگل تاک:
ایرانیها در هر صورت طلبکارن و هیچوقت در فیدبک گزینه ی "خوب" یا "عالی" رو نمیزنن.

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

قصار نامه 3

تا حالا آدمهایی رو دیدین که قیافه ی افلاطون رو به خودشون میگیرن و میگن:
به حرف گلها نباید گوش کرد. گلها رو فقط باید بو کرد و از تماشاشون لذت برد.
مرتیکه فکر میکنه اگه سنت اگزوپری تفکر عهد قجری رو بپیچه لای هزار تا حرف خوب چیزی از تعفن این تفکر کم میشه.

۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

در واقع اون پزشکی که رازی رو سرکیسه کرد و بهش گفت "کیمیا اینه" کاشف مفهوم ارزش افزوده بوده و میتونه هر وقت با مراجعه به مؤسسه ی نوبل نسبت به دریافت نوبل اقتصاد اقدام کنه.

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

زندگی دانشجویی

اگه من شب ساعت 12 بخوابم (که زود هم نیست) و صبح ساعت 8 بیدار بشم از ساعت 8 میتونم کلی به کارهام برسم در ضمن 8 ساعت خواب هم خیلی عالیه.
فرمول ساده ایه ها ولی نمیدونم چرا کار نمیکنه؟

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

Geek

اکثر آدمها فکر میکنن دانشمندان (یعنی همون اهالی علوم پایه) کسل کننده ن در حالیکه خودشون کسل کننده ن و دانشمندان خیلی هم باحالن. و چون ما این نکته رو میدونیم بهمون میگن دانشمند!!

۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

دکان دوست یابی

در مدرسه مجبور بودیم روزی 6 ساعت کنار هم بشینیم و ده پونزده تا دوست برامون موند. توی دانشگاه بیشتر آزاد بودیم و پنج تا دوست موند. بعد از دانشگاه دیگه مجبور نبودیم و چیزی هم نموند. آیا واقعاً زیادی وول نمیخوریم؟

۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

قصار نامه 2

من نعش آن بزرگوار را بر بالای دار نشانه ی سرافرازی ملت ایران میدانم.
پ.ن.1: دیگه اصل جمله ارزش دوباره گویی نداشت.
پ.ن.2: یکی نبود بپرسه اون موقع که شاهان مستبد خون مردم رو توی شیشه کرده بودن تو داشتی سند قبرستون مسلمونها رو به اسم روسها میزدی (و صد تا لفت و لیس دیگه) حالا چطور بعد از مشروطه فیلت یاد مشروعه کرد؟

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

و آدم به سوی سرنوشتش رهسپار شد.
و خدا همینطور که به آدم نگاه میکرد یک ابرو رو انداخت بالا و گفت: حالا واسه دو تا گندم بهشت رو ول میکنی؟ کاری میکنم که فرزندانت برای مار غاشیه التماس کنن.

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

مرده به خدا: خدایا من بنده ی خوبی بودم، نمازمو اول وقت خوندم، روزه هامو گرفتم، خمس و زکاتمو دادم، سینه زدم، قربانی کردم، حج رفتم ....
خدا توی دلش میگه : این چرا پرت و پلا میگه؟ باز من یه چرتی زدم این جبرییل رفت مردمو گذاشت سر کار. حالا لابد باید این مرتیکه ی زنبازم راه بدیم تو بهشت.

استفتائات

آیا عرق سگی جزو مبطلات روزه هست؟

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

جهان پهلوانی با دوبنده ی قرمز جیگری

آقایون انقدر حواسشون رو جمع کردن که دامنشون آلوده نشه که این مسائل کل مغزشون رو اشغال کرد.

پ.ن: اوشی اوبرمایر در آلمان اولین مانکنی بود که عکسش با بالا تنه ی برهنه روی جلد یک مجله چاپ شد. کورتنی کاکس آرکت در آمریکا اولین کسی بود که لغت تامپون رو در تلویزیون به کار برد و حالا احمد خاتمی در ایران اولین کسی میشه که در تلویزیون لغت سکس رو به کار میبره. به قول یارو مملکته داریم؟

آداب آلمانی 5: تانک

آلمانیها یک ارتش حسابی با تانکهای خوشگل درست کردن و شروع کردن به جنگیدن ولی جنگ جهانی دوم رو باختن. بعد تانکهاشون رو فروختن به سوریه و مصر و اسراییل و فاتح جنگ 6 روزه شدن.

افتخاری

من اول بگم اصلاً با برخوردهای حذفی موافق نیستم و فقط میخوام بعضی مطالب رو توضیح بدم.
آقای افتخاری! اشتباه کردی. هنرت رو به راسته ی اراذل بردی و چوب حراج زدی و برای بازاریابی دم از دست بوسی زدی. نمیدونستی در راسته ی اراذل بوسه ات رو زینت دست خون آلودشون میکنن و سکه ی قلب میدن و هنرت رو دور میریزن؟ هنر کالای سرای آزادگانه که ملت صد سالیه دارن رخت به اونجا میکشن. در سرای آزادگان هنر میخرن و آبرو میدن. حالا که فهمیدی دست بوسی رو نمیپذیرن چرا باز عافیت از مردم طلب نمیکنی؟ چرا باز نامه به نشانی اشتباه مینویسی؟ با دست خالی هم که از سرای مردم رد بشی باز کسی هست گام زدنت رو هم بخره.

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

خطابه ی آسان در امید

اصلاً قصد مطلب گذاشتن از دیگران در این بلاگ رو نداشتم ولی اگر بشه با این کار برای کسی قدمی برداشت گور بابای قصد من کرده. تقدیم به افشین:

وطن کجاست که آوازِ آشنای تو چنین دور می‌نماید؟


امید کجاست

تا خود

جهان

به قرار

بازآید؟



هان، سنجیده باش

که نومیدان را معادی مقدر نیست!





معشوق در ذره‌ذره‌ی جانِ توست

که باور داشته‌ای،

و رستاخیز

در چشم‌اندازِ همیشه‌ی تو

به کار است.

در زیجِ جُستجو

ایستاده‌ی ابدی باش

تا سفرِ بی‌انجامِ ستارگان بر تو گذر کند،

که زمین

از اینگونه حقارت‌بار نمی‌مانْد

اگر آدمی

به هنگام

دیده‌ی حیرت می‌گشود.






زیستن

و ولایتِ والای انسان بر خاک را

نماز بردن؛

زیستن

و معجزه کردن؛

ورنه

میلادِ تو جز خاطره‌ی دردی بیهوده چیست

هم از آن دست که مرگت،

هم از آن دست که عبورِ قطارِ عقیمِ اَسترانِ تو

از فاصله‌ی کویری میلاد و مرگت؟




مُعجزه کن مُعجزه کن

که مُعجزه

تنها

دست‌کارِ توست

اگر دادگر باشی؛

که در این گُستره

گُرگانند

مشتاقِ بردریدنِ بی‌دادگرانه‌ی آن

که دریدن نمی‌تواند. ــ

و دادگری

معجزه‌ی نهایی‌ست.



و کاش در این جهان

مردگان را

روزی ویژه بود،

تا چون از برابرِ این همه اجساد گذر می‌کنیم

تنها دستمالی برابرِ بینی نگیریم:

این پُرآزار

گندِ جهان نیست

تعفنِ بی‌داد است.







و حضورِ گرانبهای ما

هر یک

چهره در چهره‌ی جهان

(این آیینه‌یی که از بودِ خود آگاه نیست

مگر آن دَم که در او درنگرند) ــ



تو

یا من،

آدمی‌یی

انسانی

هر که خواهد گو باش

تنها

آگاه از دست‌کارِ عظیمِ نگاهِ خویش ــ

تا جهان

از این دست

بی‌رنگ و غم‌انگیز نماند

تا جهان

از این دست

پلشت و نفرت‌خیز نماند.







یکی

از دریچه‌ی ممنوعِ خانه

بر آن تلِّ خشکِ خاک نظر کن:

آه، اگر امید می‌داشتی

آن خُشکسار

کنون اینگونه

از باغ و بهار

بی‌برگ نبود

و آنجا که سکوت به ماتم نشسته

مرغی می‌خوانْد.








نه

نومیدْمردم را

معادی مقدّر نیست.

چاووشیِ‌ امیدانگیزِ توست

بی‌گمان

که این قافله را به وطن می‌رساند.




۲۳ تیرِ ۱۳۵۹

احمد شاملو دفتر ترانه های کوچک غربت
برگرفته از وبسایت رسمی احمد شاملو :    http://www.shamlou.org/index.php?q=node/218

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

سوسیالیسم اسلامی 2

بعد از اینکه تقاضای گندم بر عرضه ی اون پیشی گرفت استکبار تلاش کرد سیب رو به عنوان میوه ی ممنوعه جایگزین کنه.
فریبرز رییس دانا
تا حالا چند بار آغاز زندگی نوینتون رو به بعد از یک چرت ملس واگذار کردین؟

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

قصار نامه 1

میخوام در این بلاگ مبارزه ای علیه جملات قصار آغاز کنم. باید تکلیفمونو با این جملات روشن کنیم. چیزی که این روزها مد شده یک جمله است که میگه:
سال 32 لاتها کودتا کردن که روشنفکران حکومت رو به دست بگیرن سال 57 روشنفکران انقلاب کردن که لاتها حکومت رو در دست بگیرن. امضا شعبون بی مخ.
آخه این جمله مزخرف کامله. اولاً همینو کم داشتیم که شعبون بی مخ در مورد انقلاب و کودتا مروارید حکمت چینی در کنه. اصلاً مگه شعبون بی مخ حرف هم میزنه؟ اون بره چاقوشو بکشه. ثانیاً چه جور حکومت افتاد دست روشنفکران که همه ی روشنفکران رفتن زندان؟ شعر "غم نان اگر بگذارد" شاملو بین کودتا و انقلاب سروده شده بود. ثالثاً مشکل انقلاب لمپنیسم نبود. مشکل این بود که وقتی چه گوارا مده و به چریک میگن قهرمان نه تروریست، انقلاب هم بشه اون شکلی میشه. حالا بگیر به جای حزب جمهوری اسلامی حکومت میافتاد دست حزب توده به نظرتون فرقی میکرد؟
خلاصه اینکه هر حرفی تو دهن چرخید درست نیست.

سوسیالیسم اسلامی

ممنوعیت الکل در اسلام یک ترفند تبلیغاتی از سوی ارامنه برای فروش بیشتر عرق سگی به خلق مسلمان ایران در طول تاریخ بوده.

شریعتی

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

کائنات جاییه که توش بهترین تبلیغات ممنوع کردنه. این یکی جهان اول و سوم هم نداره.

غریبانه 3: غربت

آدمها تو غربت مثل چتربازی میمونن که چترش لای درختا گیر کرده. نه سرش توی آسمونه نه پاش روی زمینه نه جرأت داره طنابای چترشو بِبُره.

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

این روزهای بی روح

ما آدم ها جسارت خودمون رو از دست دادیم. یا داریم جای اشتباهی رو دید میزنیم یا به محض اینکه طرف متوجه ما میشه نگاهمون رو میدزدیم. باید با جسارت توی چشم طرف نگاه کنیم تا کنش دیداری (Eye contact) برقرار بشه. شاید در این کنشها نجاتی برای دنیای بیروحمون پیدا کردیم.

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

غریبانه 2: چهارشنبه

انگار از نظر گردانندگان این سوپر مارکت اگه مردم تو صف نایستن صرف نداره حتی اگه خلوت باشه هم صندوقها رو میبندن که صف سرجاش بمونه. دارم با خودم فکر میکنم چرا این زرد پوستها زیاد خرید میکنن. بی اختیار شروع میکنم خوندن: عصر چهارشنبه ی من، عصر خوشبختی ما ... . میپرم پشت دوچرخه. اتوبوسها هم میبرنت خونه ولی آدم حس میکنه دارن میکشنش اینور اونور. روی دوچرخه بادی هست که بپیچه توی موهات حتی اگه هوا ساکن باشه ...

بوروکراسی

نکیر: به توحید معتقدی؟
متوفی: بله
منکر: به نبوت معتقدی؟
متوفی: بله
نکیر: پیرو کدوم پیامبری؟
متوفی: هشتاد هزار و دویست و هفتاد و ششمی
نکیر و منکر اول با تعجب نگاه میکنن، بعد دفتری رو برمیدارن هی ورق میزنن.
نکیر از در میره بیرون. صدا از توی راهرو میاد:
جبری....یل! جبرییل و ندیدین؟ آهان! خوب اومد بگین کار فوری باهاش دارم.
منکر روبروی متوفی نشسته سرش پایینه با گوشه ی ناخنش ور میره.

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

زندگینامه

اول چشممون باز میشه
آنارشیست میشیم
روشنفکر میشیم
حالمون از روشنفکر بازی به هم میخوره
از امتیازات سیستم استفاده میکنیم
به سیستم میپیوندیم
پیر میشیم

۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

غرب یا آفریقا

دارم فک می‌کنم الان چند تا از مجاهدین نرم دارن تو بلاگشون مینویسن: خوب انگلیس غرب آفریقاس دیگه شرقش که نیست.

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

روشنفکر

روشنفکر کسیه که به جای سؤال اول مرغ بود یا تخم مرغ مبپرسه کی مرغ و تخم مرغمون رو برد؟

محمد نوری هم رفت ...

خدایا!
اون از بندگان مقربت این از عزراییلت.  خداییش آفریدی یا که ریدی؟ اگه ما همچین خرابکاری ای کرده بودیم تو کدوم سوراخ جهنم گم و گورمون میکردی؟ نظر خودت چیه؟

۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

غریبانه1: چیتوز

دیروز همه ی اهالی گروه میرفتن پیک نیک. من خیلی دلتنگ میهن بودم تصمیم گرفتم برم خونه. رفتم سر راه خرید، یک بستنی هم خریدم. تا بستنی رو بخورم قدم زنان به یک مغازه ی ایرانی رسیدم. چیتوز طلایی داشت. خریدم، تا به دوچرخم برسم اصلاً انگار از این رو به اون رو شدم. رفتم پیک نیک و در جمع چیتوز رو زدیم و همه بسیار سرخوش شدن.

۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

واژهٔ رئیس جمهور همونقدر برای مموتی مناسبه که عبارت لطفا در این محل نشاشید برای توالت عمومی‌.

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

شاعران متعهد مسلمان

یه عمر مدیحه سرایی آبکی میکنن آخرش هم باید برای سنگ قبر "سید اهل قلم" از شاملو شعر بدزدن.

پی نوشت: روی سنگ قبر مذکور نوشته: کاشفان فروتن شاهدان که در اصل عبارت معروفی از شاملوست به صورت کاشفان فروتن شوکران

۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه

زیر پوست شهر 3: سکولاریسم یا وقتی که من از مسلمان بودن خوشحال میشوم

خیلی قشنگه که بگیم دین از سیاست و حکومت جدا. ولی باید دید چقدر عملیه. در این آلمان مسیحیا یک مالیات جداگانه برای کلیسا میدن. البته هر کسی میتونه انتخاب کنه مسیحی نباشه به شرطی که باباش مسیحی نباشه!

انتظار فرج

آقا چرا اینقدر دیر ظهور کردین؟
آقا: جای اینکه گل واژه بنویسین بندازین تو چاه یه دونه طناب بندازین!

۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

تهران امروز

دیدار با هنرمندان:
من از آقایان خوشنویسان تقاضا میکنم اون قلم رو خیلی نچرخونن روی کاغذ که وقتی ملت انقلابی میبینن غسل بر اونها واجب نشه.

قیلوله

مردمان بر روی زمین در روز عمود در شب موازی بر زمین زیند. پس همانا قیلوله برای خردمند فرصتی است برای عمود نگریستن بر مردمان و همان خواص شب زنده داری را داراست.

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

وارونه

از اونجا میشه فهمید دنیا وارونه هستش که تازه وقتی سر و ته بهش نگاه کنی واقعاً دلت میخواد بالا بیاری!

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

آداب آلمانی 4: پوشیدنی ها

گاهی آدمهای اطراف من:
1. صندل با جوراب میپوشن
2. پیراهن مردانه ی مشکی میپوشن
3. پیراهن یقه آخوندی میپوشن
4. گاهی همه ی موارد رو با هم میپوشن

من کجا دارم تحصیل میکنم؟
(راهنمایی: حوزه ی علمیه نیست)

۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

آداب آلمانی 3: فوتبال

همون اول کار یکی میزنیم، بعد میریم تو زمین خودمون تا این حسو به حریف بدیم که داره بهتر بازی میکنه. بعد وقتی حسابی حریف تو زمینمون لنگر انداختو بساط استانبولی پلو رو رو خط کرنر پهن کرد با استفاده از هافبکهای سریعمون یک گل دیگه هم میزنیم. در این مرحله حریف مثل برنج شفته وا میره و ما در ادامه یه چند تا دیگه هم میزنیم که حریف کلاً از زندگی پشیمون بشه.

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

خاصیت

یکی از مشخصات آدمهای بی خاصیت اینه که هرچی میبینن میگن به چه دردی میخوره؟

آداب آلمانی

مردم اینجا اصلاً با مفهوم توری آشنا نیستن (یعنی میدونن چیه ولی اهمیتی به نداشتنش نمیدن). در نتیجه مگس همواره مثل همراه اول در کنارشونه و اهمیتی هم نمیدن.

۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه

دلشدگان

وقتی غذای آلمانی مطبوع نیست داشتن پلوپزی که دل نگران ته دیگش نشی نعمته؛ و ما شاکر به این نعمتیم

۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

آداب آلمانی

یارو ورمیداره یه برنده ی جایزه ی نوبل (حالا خودتون سن رو تخمین بزنین) رو دعوت میکنه. پیرمرد پا میشه با 2 تا پرواز n ساعته میاد اینجا.
وسط سخنرانی دستمال رو برمیداره یکی از اون فینهای ممد حیات میکنه. نکن عزیزم! استاد هستی که باش دلیل نمیشه. صدای پاواروتی نمیده که. از صدر تا ذیلشون هم این کارو همه جا میکنن.

۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

تاریخ شیمی

گاهی مفیده که تاریخ شیمی رو کمی بلد باشین. چند روز پیش بحث نامهای واکنشهای آلی شد. وقتی گفتم نام مسخره ای مثل ویتیگ هست یک نفر خیلی محترمانه توضیح داد چون ویتیگ استاد دانشگاه هایدلبرگ بوده اینجا خیلی اهمیت و احترام داره!

۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

زیر پوست شهر 2

همیشه برام مایه ی حیرت بود که چطوری هند با این همه فقیر و بیسواد و اقوام گوناگون متعصب دموکراسی داره.
تازه فهمیدم در هند قوانین جزایی متحدی وجود نداره و هر گروهی دادگاههای مخصوص خودش رو داره. بنابراین سنیها به دادگاههای شرع سنی و شیعیان به دادگاههای شرع شیعه میرن. شیعه و سنی شدن هم مثل ایران دست خود آدم نیست بلکه به ارث میرسه. تازه راز دموکراسی رو فهمیدم. زنان مسلمان (یا احتمالاً کلی گروه دیگه) دارن هزینه ی این دموکراسی رو پرداخت میکنن. یک جایی زیر همین آسمون خدا آرزوهای یک دختر بچه ی مسلمان داره زیر برقع پرپر میشه که این مثلاً دموکراسی سرپا بمونه. وضعیت از ایران هم بدتره چون اگه در ایران بخوای اعتراض کنی همه تشویقت میکنن قهرمان میشی ولی اگه اینجا بخوای اعتراض کنی همه میگن تا جنگ داخلی راه ننداختی ساکت شو.

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

Viva vuvuzela

فرض کنین شما یک کودک فقیر در آفریقای جنوبی هستین. 6 ساله دولت از شکم شما زده تا جام جهانی برگزار کنه و همه ی مایه ی شادی شما هم همینه. ستاره های فوتبال و تماشاچیان پولدارشون میان و از همه ی امکانات استفاده میکنن و دست آخر وقتی میخواین با دمیدن در شیپور سنتیتون در این جشن جهانی!! شرکت کنین همه بهتون میگن: "خفه شو!"

۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

Pop culture

برای پیروز شدن در جنگ باید سربازان وحشی و سلاح پیشرفته داشته باشین. برای ساختن سلاح جدید باید علم داشته باشین. مشکل اینجاس که وقتی علم میره بالا از میزان توحش کاسته میشه. برای حل این مشکل شما میتونین دانشمندان بقیه ی دنیا رو جذب کنین و فرهنگ عامیانه به خورد مردمتون بدین.

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

زیر پوست شهر

در این دانشگاه هایدلبرگ به ساختمان سلف منزا اطلاق میشه که شامل چندین سلفه و سالن های غذاخوری منضم و دو کافه. من تا حالا فقط دو سلف رو دیده بودم. ظروف انواع غذا و سبزیهای پخته و خام و سوپ و دسر کنار هم چیده شده و شما هرچه میل داشته باشین در بشقابتون میکشین و در انتها بر اساس وزن پولش رو پرداخت میکنین که اگه با سلامتیتون درگیری خاصی نداشته باشین غذا حداکثر روزی 4 یورو میشه. اساتید و پسادکتراها!! و دانشجویان دکترا (یعنی هرکی من تا حالا دیدم) میرن به این دو سلف.
امروز خوردم به تور چند نفر که تصمیم داشتن به سلف سوم یا چهارم برن. برای سلف سوم صف طولانی ای دیده میشد پس به شماره چهار رفتیم. اینجا دنیای دیگری بود، 2.5 یورو در بدو ورود پرداخت میکردین و به شما یک کاسه ی سوپ الیور تویستی و یک کاسه سیب زمینی و یک کاسه کاهوی نیم پلاسیده و یک بشقاب (از چیزی که در ایران به سختی میتونه لقب غذا رو دریافت کنه) تعلق میگرفت. توی سالن غذاخوری دیدم از سلف سوم چیزی بیشتر شبیه غذا درمیاد و راز صف طولانی هم همین بود. از کیفیت غذا نپرسین.

در سالن ترکیب آدمها به کلی عوض شد. اینجا اکثراً دانشجویان لیسانس بودن و حتی چراغهای سالن هم کمتر بود.

تازه نکته ی اقتصادی قضیه دستم اومد. شما غذای خوب ارزون برای اساتید و مرفهین آماده میکنین، بعد پسمانده رو به قیمتی یک کم ارزونتر به دانشجویانی که بورس و حقوق و اینا ندارن میفروشین.

واقعیت اجتماعی منزا برام وحشت آور بود.

در جهان ما بدی مثل بار الکتریکی میمونه. میتونه تنها باشه ولی خوبی مثل بار مغناطیسیه همواره با بدی جفته.

۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

سالگرد

"تن علیلی دارم، جان ناقصی دارم، فکر پلیدی دارم، وجدان ناراحتی دارم و همه تقدیم به امام زمان"

مادر سگ آشغال دیگه نداشتی به امام زمان هدیه کنی؟