counter

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

کتاب

نوروز چند سال پیش چند روزی در یک جایی تقریباً تنها گیر کرده بودم. فقط یک کتاب برده بودم و 3 کتاب قدیمی هم همونجا بود. اولیش یک کتاب خیلی سبک و زردی بود که اسمش هم یادم نیست. ماجرای دو جوان بود که دختره بخاطر پول عشقشو ول میکنه و پسره میره پولدار میشه که برگرده انتقام بگیره و ...، یعنی کتاب انقد داغون بود چاپ حدود سال 1342 با تیراژ 5000 نسخه. کتاب دوم در مورد زندگی پاتریس لومومبا بود چاپ همون حدود سال 42 با تیراژ 7500 نسخه. کتاب سوم حاصل عمر اثر معروف سامرست موام بود با تیراژ 10000 نسخه. کتابی که خودم همراه برده بودم جنایت و مکافات داستایوسکی تجدید چاپ شده در زمستان 86 بود. یک سالی بود که دنبالش بودم و در بازار سیاه به قیمت زیادی پیدا میشد ولی نهایتاً تیراژش 2500 نسخه بود و هنوز هم اگه جلوی دانشگاه رو خوب بگردین ممکنه پیدا بشه یعنی در روزگار ما از یک کتاب کمیاب حتی 2500 نسخه هم به فروش نمیرسه.
پی نوشت 1: بعد از خوندن تحمیلی اون کتاب زرد به این نتیجه رسیدم که کتاب زرد خوندن از تلویزیون دیدن خیلی بهتره چون حداقل برای خوندن کتاب زرد خواننده ناچاره صحنه ها رو در ذهن تجسم کنه و همین تجسم یک تکونی به ذهنش میده.
پی نوشت 2: یکی رو میشناسم که از دوران دبیرستان و در حلقه ی دوستانش شوخی شوخی معتاد شد و هنوز کمابیش با این مشکل دست به گریبانه. یک بار که صحبت میکردیم از فلان کتاب ذبیح الله منصوری نقل قول کرد، واقعاً اگه بیشتر از همین کتابها (حتی در همین سطح) خونده بود وضعیت بهتری نداشت؟

۲ نظر:

  1. بی تکلف قشنگ و تاثیرگذار می نویسی کیوان جان جالب این که سبک نگارش غ هم مثل تو است! آدم وقتی نوشته های شما را می خواند ناخواسته لحن کلام و گویش تان نیز تداعی می شود در ذهن مثل این که در هر نوشته خودتان هم آن بالا نشسته اید و دارید صحبت می کنید!

    پاسخحذف
  2. مرسی استاد، من هم از پست های شما به همین دلیل لذت میبرم که ما رو یاد شما میندازه

    پاسخحذف