counter

۱۳۹۰ اسفند ۲, سه‌شنبه

قصّه‌های خوب برای بچه‌های خوب


یه روزی دیوژن کلبی خوابیده بود، اسکندر رفت ازش پرسید برای اینکه پیروز بشم چیکار کنم؟ دیوژن پرسید خوب پیروز بشی‌ که چی‌ بشه؟ اسکندر گفت که جهانو بگیرم بعدش بشینم یه نفس راحت بکشم. دیوژن هم گفت خوب نفس راحتو همین الانم میتونی‌ بکشی چه کاریه مردمو به کشتن بدی.
اسکندر گفت از من چیزی بخواه، دیوژن گفت آخه کسخل اگه من چیزی می‌خواستم که بهم نمیگفتن کلبی. اسکندر هم سر خرو (یا اسبو) کج کرد اومد از صفحه فیسبوک بیرون یقهٔ همخوان کنندهٔ این داستانو گرفت گفت آخه تو شعور نداری؟ خط اول داستانو که دیدی اسکندر رفت پیش دیوژن به خودت نگفتی اسکندر واسه چی‌ باید بره پیش دیوژن؟ نگفتی دیوژن که تو بشکه زندگی‌ میکرد راه جهان گشائی از کجاش در بیاره بده اسکندر؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر